امروز دوشنبه 05 آذر 1403 http://jameshenasi.cloob24.com
0

شرایط بنیادی جامعه که آبرل و همکارانش از آن سخن می گویند:
1- ویژگیهای جمعیتی:اگر جمعیت هر جامعه ای نابود یا پراکنده شود وجود جامعه آشکارا در خطر خواهد افتاد و این امر زمانی رخ می دهد که جامعه چندان جمعیت خود را از دست بدهد که ساختارهای گوناگونش از کار بیفتد.
-2جمعیت بی تفاوت تهدیدی برای جامعه به شمار می رود: دراینجا درجه بی تفاوتی مطرح است اما در برخی موارد ممکن است جمعیت چنان بی تفاوت گردد که اجزای گوناگون سازنده ی جامعه از عملکرد بیفتد و جامعه فرو ریزد.
3- جنگ همه علیه همه: کشمکش های بسیار شدید داخلی در یک جامعه ایجاب می کند که نظارت اجتماعی وارد صحنه شوند و با کاربرد زور آنرا فرو نشانند.(کارکردگرایان ساختاری معتقدند که هیچ جامعه ای نمی تواند با زور به مدت طولانی دوام یابد)همچنانکه خود آبرل مطرح می کند جامعه ای که تنها بر زور استوار است تناقض ذاتی دارد.
4-هر جامعه ای می تواند با جذب شدن در جامعه ای دیگر از طریق الحاق، فتح و... پایان گیرد.
روی دیگر سکه این است:
1- جامعه برای برخورد با محیطش روش های مناسبی داشته باشد.مثلاً بوم شناسی که هر جامعه ای باید نیازهای لازم برای بقایش را از محیط بیرون بکشد بدون آنکه منابعش را نابود کند
2- هر جامعه ای باید روش کارامدی برای برقراری روابط جنسی داشته باشد یعنی باید چنان شکلی داشته باشد که هر دو جنس فرصت های کافی برای کنش متقابل داشته باشند. وانگهی باید انگیزش لازم برای تولید مثل به میزان متناسب برای بقای جامعه داشته باشند
3- هر جامعه باید به اندازه ی کافی نقش های تفکیک شده در اختیار داشته باشد و نیز بداند که به چه شیوه ای باید انرا به مردمش واگذارد.
4- داشتن یک نظام ارتباطی کارامد که پیش نیاز هر نوع نظام اجتماعی است که عناصر سازنده اش عبارتند از:الف- زبان ب- راههای ارتباطی.
5- داشتن یک رشته هدف های مشترک و روشن برای جلوگیری از هرج و مرج
6- داشتن روش هایی برای دست یابی به هدف مشترک که نظام هنجاربخش همین کارکرد را بر عهده دارد
7-هر جامعه باید تظاهرات عاطفی مردمش را تنظیم کند زیرا عواطف افسارگریخته می تواند سرچشمه ی هرج و مرج باشد البته برخی از عواطف ضروری اند مثلاً عشق و وفاداری خانوادگی برای تضمین جمعیت کافی
8- جامعه برای تحت نظارت درآوردن صورت های رفتاری مخرب به نظارت های کارامدی نیاز دارد(از ابرو انداختن تا باتون پلیس)

0

نظریه قشر بندی کارکردی
درسال (1945)مطرح شد این نظریه به وسیله ی کینگزلی و ویلبرت مور مطرح شد و شاید شناخته شده ترین کار در نظریه ساختاری – کارکردی باشد، آنها آشکارا گفته اند که این نظریه را به گونه ای جهانی وضروری در نظر می گیرند. آنها استدلال می کنند که هیچ جامعه ای در جهان نبوده که قشر بندی نشده یا کاملا بدون طبقه باشد، از دید آنها قشر بندی ضرورت کارکردی دارد،هر جامعه ای به چنین نظامی نیاز دارد و همین نیاز یک نوع نظام قشر بندی را بوجود می آورد. آنها قشر بندی را به عنوان یک ساختار درنظر می گیرند و یاد آور می شوند که قشر بندی نه به افراد درون نظام قشر بندی،بلکه به نظامی از سمت ها اطلاق می شود و بر این تاکید دارند که چگونه سمت ها را مشخص درجات متفاوتی از حیثیت را با خود یدک می کشند و همین نظام آدمها را به سوی سمت های در خور انسان سوق می دهد.
1- برخی از سمت ها از سمت های دیگر خوشایندترند.
2- برخی از آنها برای بقای جامعه مهمترند.
3- سمت های گوناگون اجتماعی، تواناییها و استعدادهای متفاوتی را ایجاب می کند.
این قضایا به سمت هایی توجه دارند که از نظر کارکردی برای جامعه مهمترند. به نظرآنها همان سمت هایی که در نظام قشربندی از همه بلند پایه ترند از همه نیز ناخوشایندترند ولی برای بقای جامعه مهمترند و جامعه باید پاداش های بیشتری برای این سمت ها قایل شوند تا افرادی که این سمت ها را دارند فعالانه تر کار کنند. دیویس و مور آشکارا گفته اند که قشربندی یک تمهید است که ناخود آگاه شکل می گیرد.
انتقادات:
1- این نظریه جایگاه ممتاز کسانی که قدرت و حیثیت و پول را در اختیار دارند تحکیم می کند.
2- چون در گذشته ساختار اجتماعی قشربندی وجود داشته پس در آینده نیز باید تداوم یابد.
3- تصور اینکه سمت های کارکردی از نظر اجتماعی متفاوتند چندان قابل دفاع نیست (رفته گر و مدیر تبلیغات)
4- اینکه سمت های بالای جامعه کی در اختیار افراد فرودست گزارده نشده است تا عدم کارایی یا عدم صحت آنها به اثبات برسد.

0

روشن اندیشی بر دورکیم و کارش، هم اثر مثبت و هم منفی گذاشته بود. او از نظر سیاسی لیبرال و از نظر فکری، محافظه کار بود. دور کیم از نابسامانی های اجتماعی بیزار و هراسان بود. او معتقد بود این نابسامانی های جهان نوین نیست و می توان آنها را با اصلاحات کاهش داددر حالی که مارکس مسایل جهان نوین را ذاتی جامعه ی جدید می انگاشت.
دور کیم در رئش جامعه شناسی، وظیفه جامعه شناسی را برای بررسی واقعیت های اجتماعی، یعنی نیروها و ساختارهای می داند که بیرون از افرادقرار دارند و برای آنها الزام آور است مثلا (قوانین نهادمند و باورهای اخلاقی مشترک)
او همچنین می خواست از طریق تحقیق جامعه شناسی فایده ی موضوع را نیز اثبات کند،مثلا در کتابی با عنوان خود کشی،نشان می دهد که حتی کار کاملا فردی ماننده "خود کشی" یکپدیده کاملا اجتماعی است و این نمونه ی مجاب کننده برای اثبات اهمیت رشته ی جامعه شناسی است. از نظر دورکیم،جوامع ابتدایی با واقعیت های غیرمادی و بویژه با یک اخلاق مشترک و یا آنچه خودش "وجدان جمعی" می شناسد پیوند می خورد، در حالی که جوامع نوین "تقسیم کار" پیچیده انسانها را با نوعی وابستگی متقابل پیوند می دهد.دورکیم در صورتهای ابتدایی زندگی مذهبی،مذهب را به عنوان صورت غالی واقعیت اجتماعی غیر مادی معرف می کند که سرچشمه دین خود جامعه است.دورکیم به دو نوع واقعیت اجتماعی مادی و غیر مادی معتقدبود ولی تاکید اصلی اش بر واقعیت های اجتماعی غیر مادی (مانند فرهنگ و نهادهای اجتماعی) بود.
دورکیم میدانست که بازگشت به عصری که در آن " نوعی وجدان جمعی " تسلط داشت امکان ناپذیر است، اما احساس می کرد که می توان اخلاق مشترک را در جامعه نوین تقویت کرد و مردم از این طریق بهتر می توانند باناهنجاریهایی که از آن رنج می برند مقابله کنند.

0

آگوست کنت:
کنت،شاگرد و منشی سن سیمون بود.کنت درصدد حیثیت علمی برای جامعه شناسی بود،لذا به اثبات گرایی روی آورد.او از هرج ومرج رمیده بود ودیدگاه "اثبات گرایی" خود را برای مقابله با آنچه خود فلسفه ویرانگر روشن اندیشی می پنداشت،ساخته و پرداخته بود.او با بانیان روشن اندیشی و انقلاب مخالفت می کرد و حتی با کاتولیک های ضد انقلابی (بویژه دوبونالد و دومیستر)هم آواز بود،اما جهت کارش را می توان از آنها جدا کرد.
1- اول اینکه او تصور نمی کرد که بازگشت به قرون وسطی امکان پذیر است،زیرا پیشرفت علم و صنعت این امر را امکان پذیر ساخته بود.
2- کنت نوعی نظام نظری بسیارپیچیده تر و کارآمدتر را ساخته و پرداخته کرد که برای شکل گیری بخش مهمی از جامعه شناسی کفایت می کرد.کنت احساس می کرد که پویایی اجتماعی از ایستایی اجتماعی مهمتر است و همین تاکید کنت بر دگرگونی،علاقه اش را به اصلاح اجتماعی نشان می دهد.

نظریه ی تکاملی یا قانون سه مرحله ای از این قرار است:
1- مرحله الهیات: جهان تا سال 1300 میلادی (نظام فکری این بود که قدرتهای طبیعی وجود دارند و جهان اجتماعی و طبیعی ساخته و پرداخته خدایان است)
2- مابعدالطبیعی: جهان از سال 1300 تا 1800 میلادی (نیروهای انتزاعی مانند طبیعت، هر چیزی را در نهایت تبیین می کنند)
3- اثبات گرایانه: جهان از سال 1800 به این طرف که شاخص آن اعتقاد به علم است.دراین مرحله انسانها گرایش دارند که از جستجوی علت های مطلق (خدا یا طبیعت) دست بردارند و به جای آن بر مشاهده ی جهان اجتماعی و طبیعی به خاطر کشف قوانین حاکم بر آنها تاکید ورزند.از دیدگاه کنت جهان بیشتر به دگرگونی فکری نیاز دارد و برای همین دلیل برای انقلاب اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. جامعه شناسی کنت پدیده های بزرگی همچون خانواده را واحد بنیادی تحلیل خود قرار می دهد، نه فرد را.

0

نقش نیروهای اجتماعی در تحول نظریه های جامعه شناسی: از مهمترین اوضاع اجتماعی سده ی نوزدهم اوایل قرن 20 که بر تحول جامعه شناسی بیشترین اهمیت را داشته عبارتند از: 1.انقلاب های سیاسی: یک رشته طولانی انقلاب های سیاسی که به دنبال انقلاب فرانسه در 1789 پدیدار شد و در سراسر سده ی 19 ادامه داشتند، مهمترین عامل در پیدایی نظریه پردازی جامعه شناسی به شمار می رود. این انقلاب ها پیامدهای مثبت بسیاری داشته است، اما به هر حال آنچه که توجه نخستین نظریه پردازی را به خود جلب کرد، نتایج صنفی این پیامدها بود. اینان از آشوب و بی سامانی ناشی از این انقلاب ها (بخصوص فرانسه) بسیار متاثر شد بودند. عده ای در صدد بازگشت به روزگارمسالمت آمیز قرون وسطی بودند، اما اندیشمندان معقولتر بخاطر اینکه همچون تصوری را امکان ناپذیر می دیدند برای همین در صدد یافتن پایه های نوین نظم در جوامع آشوبزده بودند. 2.انقلاب صنعتی: انقلاب صنعتی یک رویداد واحد نبود بلکه تحولات همبسته ی گوناگون را در بر می گیرد که سرانجام جهن غربی را از یک نظام غالبا کشاورزی به یک نظام کاملا صنعتی دگرگون ساخته اند. مردم به کارخانه ها روی آوردند و همچنین کارخانه ها بر اثر بهبودهای فن شناختی دگرگون شده بودند. دیوانسالاریهای اقتصادی وسیعی پیدا شده بود و آرمان این نظام اقتصادی (بازار آزاد) بود. این نظام صنعتی و سرمایه داری منجر به جنبشهای کارگری و جنبشهای تندروی دیگری انجامید که هدفشان سرنگونی نظام سرمایه داری بود. دومین دوره شهر گرایی نیز گسترش یافت. 3.پیدایش سوسیالیسم: نظام سوسیالیسم، هدفش تصحیح زیاده رویهای نظام صنعتی و سرمایه داری است.در یک سو کارل مارکس را داریم که پشتیبان فعال نظام سرمایه داری وجایگزینی نظام سوسیالیستی بود،گرچه خودش نظریه ای درباره ی سوسیالیسم مطرح نکرد،اما وقت زیادی را صرف انتقاد از جامعه ی سرمایه داری کرده ودر راه بر پایی یک جامعه ی سوسیالیستی در انواع فعالیت های سیاسی درگیر شده بود. بیشتر نظریه پردازان مانند دورکیم و وبر با سوسیالیسم مارکس مخالف بودند.آنان بیشتر به دنبال اصلاح نظام سرمایه داری بودند تا انقلاب اجتماعی مورد نظر مارکس.آنها ازسوسیالیسم بیشتر از سرمایه داری در هراس بودندوهمین هراس درشکل گیری نظریه جامعه شناسی نقش اساسی داشت.

0

ماکس وبر جامعه شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی می دانست. او به خاطر تأکید تحلیلی بر کنشگران فردی، از بسیاری از پیشینیان متفاوت بود، زیرا که تحلیل جامعه شناختی آن ها بیشتر بر صورت های ساختاری- اجتماعی مبتنی بود. اسپنسر بیشتر به قضیه تکامل هیئت اجتماعی در مقایسه با ارگانیسم فردی پرداخته بود. علاقه اصلی دورکیم معطوف به تنظیم های اجتماعی ای بود که انسجام ساختارهای اجتماعی را حفظ می کنند. مارکس در تحلیل های اجتماعی اش، بیشتر به کشمکش های طبقات اجتماعی در چهارچوب ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی می پرداخت. اما وبر بر خلاف همه این ها، تاکید اصلی اش متوجه معانی ذهنی ای است که انسان ها کنشگر به کنش های شان نسبت می دهند و جهت گیری های متقابل این کنش ها را در چهارچوب زمینه های تاریخی-اجتماعی، مورد بررسی قرار می دهد. وبر می گفت که رفتاری که از یک چنین معنایی بویی نبرده باشد در خارج از پهنه جامعه شناسی جای می گیرد.

0

مکتب مهم آمریکا (هاروارد):
ظهور جامعه شناسی در هاروارد با ورود " سوروکین " به این دانشگاه آغاز شد.
او آثار زیادی از خود به جای گذاشت که از همه مهمتر " پویایی اجتماعی و فرهنگی " در چهار جلد از معروفترین آنها هستند. وی از نظریه های تکاملی درباره دگرگونی اجتماعی اعراض کرده و نظریه ای چرخه ای را ابراز داشته که جوامع بشری میان سه گونه ذهنیت (حسی، مفهومی،آرمانگرایانه) درنوسان است. در گونه ی اول جوامع برای درک واقعیت بر حواس تاکید میورزند، در جوامع گونه دوم شیوه های متعالی تر و مذهبی تر فهم واقعیت وجود دارد و جوامع مبتنی بر ذهنیت آرمانگرانه از نوع گذاری اند که اغلب تعادل میان دو گونه ی قبلی را برقرار می سازند.
(ا لبته نظریه ی تکاملی چرخه ای را در جوامعی که دارای شناخت هستند نمی توان صحیح دانست چون با شناخت انسانها جلوی خطاهای گذشته را می گیرند)
سوروکین محرک دگرگونی اجتماع را در منطق درونی هر یک از این جوامع جستجو می کند به این معنی که جوامع بشری برای گسترش شیوه تفکرشان به آخرین حد منطقی اش، تحت فشار داخلی هستند.

0

یورگن هابرماس را می توان مهمترین متفکر از نسل دوم مکتب فرانکفورت یا مکتب انتقادی دانست. او از نادر متفکران این مکتب است که با دیدی خوشبینانه به آینده و مدرنیته می نگرد ومعتقد است که تمدن بشری توانایی ساخت فردایی روشن و گریزاز بیگانگی و سایر تبعات جامعه ی صنعتی را دارد. او مدرنیته را پروژه ای ناتمام می داند که در صورت تلاش و کسب موفقیت انسان در به کمال رساندن آن، سرنوشت و آینده ای مثبت در انتظار جامعه ی بشری است. هابرماس رمز این موفقیت را در ارتباط جستجو می کند و شاه کلید آن را کنش ارتباطی انسان می داند اما چگونه و در کجا؟ در پاسخ به این سوال هابرماس برای فضای گفتگو شرایطی را قائل می شود که مهمترین آن فراهم شدن فضایی خالی از هرگونه میدان قدرت است.عرصه ی عمومی یا حوزه ی عمومی شهروندی می تواند پایه ای برای این کنش باشد که در صورت بسط و رهایی از هرگونه تحدید می تواند فضای گفتگو و ارتباط را مهیا کند.این مقاله قصد کنکاش در دومفهوم فوق یعنی کنش ارتباطی و حوزه ی عمومی بورژواتیک و راههای تحقق و استفاده از این دو را با توجه به نظریات یورگن هابرماس دارد.

0

در این قسمت قصد دارم به بحث و معرفی تعدادی از مکاتب و ایسم های مهم جهان بپردازم. شناخت این مکاتب به قشر دانشجو کمک بسیار زیادی خواهد کرد مخصوصا اگر دانشجوی یکی از رشته های علوم انسانی مثل علوم اجتماعی و علوم سیاسی باشد. منبعی که من این مطالب رو از آنجا بیرون کشیده ام کتاب دانشنامه سیاسی دکتر آشوری هست به اضافه یک کتاب دیگر که متاسفانه بدلیل مفقود بودن چند صفحه اولش نام کتاب مشخص نیست به نظر می سد کتاب اطلاعات عمومی باشد و بعد از انقلاب هم چاپ شده اما منابع خود این کتاب که در آخر کتاب نوشته شده بسیار معتبرند:

0

1-تاثیر روشنفکری برظهور جامعه شناسی چه بود؟

جنبش روشنفکری که نقش به سزایی دربروز انقلابهای سیاسی واجتماعی اروپاداشت به جای سنت واقتدار سنتی به تفکر وعقلانیت وبجای توجه به جهان انتزاعی به جهان واقعی ومادی تاکید داشتند ودرصددتبین جهان برپایه استدلال وتحقیق تجربی برآمدند. جنبش روشن اندیشی که درتکامل بعدی جامعه شناسی نقش اساسی داشته که دراواخرقرن 17توسط اندیشمندانی چون شارل مونتسکیو وژان ژاک روسو بنیان گذاری گردید دوره تحول فکری و دگرگونی چشمگیر در اندیشه فلسفی بود وباعث گردید تا افکار تازه جای افکار کهنه وباورهای فلسفی را بگیرد واین جنبش براین ویژگیهای تاکید می کرد:1- خرد 2-گرایش طرد اعتقاد به اقتدار سنتی 3- تحقیق تجربی 4- تاکید برفردگرایی درمقابل این جنبش که اعتقاد به دگرگونی اجتماعی داشت توسط عده ی دیگری از اندیشمندان به عنوان محافظه کاران مورد نقد قرارگرفت وبرخی از این ویژگیها را نفی نمودند و دگرگونی اجتماعی را برهم زننده ساختارها ی اجتماعی می دانستند این اندیشمندان براین باوربودند که بجای توجه به فرد باید به واحدهای بزرگتر اجتماعی مانند جامعه و خانواده توجه نمود وگاه اقتدار سنتی باعث دوام وتحکیم بنیادهای ارزشی اجتماع می گردد.تاکیددوگروه برتحقیق تجربی ازنقاط مثبت پیشرفت جامعه وعلم جامعه شناسی بود.