امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://jameshenasi.cloob24.com
0
در این کتاب تافلر با نگرش زیبا و قلم گویای خود، با دیدی بسیار وسیع به تحلیل گذشته، حال و آینده فن آوریهای کلیدی جهان پرداخته است.وی با مثالهای فراوان و جامع، مسائل و حوادث را به زیبایی، از زوایای مختلف و در قالب های متفاوت تجزیه و تحلیل و ترکیب نموده و اثری را خلق کرده که هر متفکری را وادار به تفکر و تجدید نظر در نگرش نسبت به جامعه انسانی می نماید. تافلر به زیبائی، آینده جهان را به تصویر کشیده و مطرح کرده است که چگونه شیوه زندگی، تجارت و ارتباطات بر پایه نیازها و در چهارچوب فن آوریها تغییر خواهد کرد. به عنوان مثال وی در کتاب " شک آینده " مستقیما به سازمانهایی با ساختار مدیریت شبکه ای - مانند GQI - اشاره نموده و آنها را بررسی و تحلیل نموده است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که ما هم اکنون سوار بر موج تکنولوژی در حال پیشروی به سوی آینده هستیم و اگر خود در این مسیر حرکت نکنیم، در سالهای آینده بازار هدف و مصرف کشورهای توسعه یافته قرار خواهیم گرفت و این نحوه تجارت بر ما تحمیل خواهد شد؛ بدون آنکه سود اصلی آن عاید ما شود. بنابراین اهمیت تحقیق، آموزش و یادگیری برای سوار بودن بر این موج بسیار زیاد و حیاتی می باشد.

مجموعه ای که در زیر آورده می شود تنها به نکات مهم و کلیدی کتاب اشاره خواهد داشت و مثالهای جالب، حوادث واقعی و آمارهای دقیقی که نویسنده در توضیح و تکمیل نظرات و تحلیل های خود آورده، حذف شده است. بنابراین این مجموعه به هیچ عنوان بیانگر تمامی مطالب کتاب و مفاهیم عمیق آن نیست. امید دارم آنچه به طور خلاصه آورده می شود بتواند در خوانندگان عزیز و محترم – بویژه دانشجویان و دانش آموختگان که آینده سازان کشور عزیزمان هستند –احساس شیفتگی نسبت به مطالعه اصل کتاب و سایر کتابهای این نویسنده ایجاد نماید تا با دیدی بازتر و صحیح تر، به استقبال فرداهای بهتر بروند.

قسمت هایی از یادداشت مترجم:

موج سوم خواننده را در گستره ای وسیع از داده ها و عقاید و مسائل تازه قرار می دهد، به نحوی که او را در تحلیل و درک آنچه در این جهان آشفته می گذرد یاری می کند.

موج سوم بینش ما را نسبت به خودمان و جهان اطرافمان دگرگون خواهد ساخت. جامعه نگری خاص نویسنده ترکیبی تکان دهنده از همه موضوعات می باشد که بنیادی ترین فرضیات ما را متحول می سازد.

موج سوم بر این مفهوم بنا شده که تاریخ بشر دو انقلاب (موج) را پشت سر گذاشته، انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی و اکنون در آستانه سومین آن، یعنی انقلاب الکترونیک قرار داریم.

موج سوم توجه مارا نه به اهمیت نظم،بلکه به اهمیت بی نظمی و تصادف در تکامل پدیده ها معطوف می دارد.

قسمت هایی از پیشگفتار کتاب:

موج سوم به کسانی تعلق دارد که فکر می کنند داستان بشری به انتها نرسیده و تازه آغاز شده است.

امروزه موجی قوی، بخشی عظیم از جهان را فرا گرفته و دنیایی عجیب و تازه برای کار و تفریح، ازدواج و پرورش اطفال، یا بازنشستگی خلق کرده است. در این فضای گیج کننده، بازرگانان برخلاف جریانهای نامنظم اقتصادی شنا می کنند. سیاستمداران دائما شاهد نوسانات محبوبیتشان در میان مردم هستند. دانشگاهها، بیمارستانها و دیگر سازمانها ناامیدانه با تورم درجنگند.سیستمهای ارزشی درهم می شکنند و فرو می ریزند. در همان حال قایق نجات خانواده و کلیسا و دولت با موانع و امواج خروشان در ستیزند.

با نظری سطحی به این تحولات خشونت آمیز، می توان علائم بی ثباتی و فاجعه را مشاهده کرد. ولی با یک دید وسیعتر حقایق بسیاری بر ما روشن خواهد شد و به وجود جریانی دیگر پی خواهیم برد. تحلیل خود را چنین آغاز می کنیم: بسیاری از تغییر و تحولات کنونی مستقل از هم و تصادفی نیستند و همه جزئی از یک پدیده گسترده ترند. یعنی غروب تمدن صنعتی و طلوع تمدنی نوین. تا زمانی که به این رخدادها به صورت تغییرات مجزا بنگریم و وسعت و معنی آنها را نادیده بگیریم، قادر نخواهیم بود برای آنها پاسخهای منسجم و کارسازی پیدا کنیم. در این صورت به عنوان افراد، تصمیمات شخصی ما بدون هدف یا خویشتن باخته باقی خواهد ماند. و به عنوان دولتها، از منجلاب بحرانی به بحران دیگر می افتیم و بدون برنامه، بدون امید و بدون بینش به سوی آینده پیش خواهیم رفت. موج سوم کتابی است ترکیبی در چهارچوبی وسیع. تمدن کهن که بسیاری از ما در آن پرورش یافته ایم را توصیف می کند.و تصویری دقیق و جامع از تمدن نوین که در حال شکوفایی است ارائه می دهد. این تمدن جدید و عمیقا انقلابی کلیه پیش فرضهای کهنه، روشهای کهنه تفکر، فرمولهای قدیمی و ایدئولوژیها را دگرگون خواهد ساخت. همانطور که به کشف روابط تازه ای که در حال شکل گرفتن هستند می پردازیم – رابطه بین الگوهای متحول انرژی و اشکال جدید خانواده – ناگهان متوجه می شویم که بسیاری از همان شرایط که بزرگترین مخاطرات امروز را ایجاد کرده اند – مانند نابودی در جنگ هسته ای، رکود اقتصادی، تعصب نژادی و... – راه گشای امکانات شگفت انگیز فردا خواهند بود. این کتاب با دیدی بسیار وسیع تمدن را به سه قسمت تقسیم کرده است. موج اوّل: عصر کشاورزی. موج دوم: عصر صنعتی. موج سوم: عصر ا لکترونیک. استعاره بزرگ این کتاب برخورد امواج می باشد. یعنی همانطور که امواج با هم برخورد می کنند و با هم می آمیزند، در محیط ما هم تنش و تحول و تعارض ایجاد می گردد

موج سوم:

در عصری که زندگی می کنیم تمدنی نوین در حال تکوین است و انسانهای بی بصیرت سعی دارند همه جا آنرا سرکوب سازند.

موج سوم با ازهم گسستن خانواده هایمان، متزلزل ساختن اقتصادمان، فلج کردن سیستمهای سیاسی مان و درهم شکستن ارزشهایمان بر همه ما اثر خواهد گذاشت. این موج همه روابط کهنه قدرت، مزایا و حقوق ویژه نخبگان در خطر گرفتار آمده امروز را مورد سؤال قرار می دهد. و در عین حال زمینه هایی را برای جنگ قدرت فردا فراهم می آورد.

بسیاری از وجوه این تمدن درحال تکوین با تمدن صنعتی در تعارض است. این تمدن درعین حال که به مقدار زیاد فنی است، غیر صنعتی نیز می باشد.

برای تحلیل و درک مسائل جدید، به شیوه ای تازه برای شناخت و تحلیل نیاز داریم.

یک روش برای بررسی تاریخ، توجه به ناپیوستگی های آن یعنی نوآوریها و گسستگی ها، می باشد. این روش الگوهای مهم تحول را به محض پدیدار شدن مشخص می کند،بطوری که بتوان برآن تاثیر گذارد.

برخورد موج سوم با نظامهای اقتصادی و نهادهای منسوخ موج دوم، همه کشورهای صنعتی موج دوم را دچار آشفتگی کرده است.

کسانی که در نظام کشاورزی ماقبل، منافع شخصی داشتند، در برابر صنعت مبارزه ای پس گرا را سامان داده اند.

هرگاه سه موج با هم در یک جامعه پدیدار شوند و هیچ کدام هم بر جامعه مسلط نباشند، برخورد امواج پیش خواهد آمد و فهم و درک اتفاقات آتی مشکل می گردد. درنتیجه مردم بی هدف به دنبال شناخت خود و آینده، به هر دین و مذهب و تفکر جادویی برای هویت بخشیدن به خود پناه می برند.

تعارض بین گروه های موج دوم و سوم در حقیقت برای کسب امتیازات باقیمانده نظام صنعتی رو به زوال می باشد.

مسائل مهم جهان از قبیل غذا، انرژی، تسلیحات و جمعیت و... را در چهارچوب نظام صنعتی نمی توان حل کرد.

صنعتی شدن، آیا وسیله ای برای آزادی از فقر و استعمار است یا وسیله ای برای وابستگی دائمی؟

در موج اوّل، زمین مبنای اقتصادی و زندگی و فرهنگ و ساختار خانواده و سیاست را تشکیل می داد و همچنین تعداد طبقات اجتماعی از قبیل اشراف، روحانیون، رعایا و رزم آوران مشخص بود.

عمده جنگهای قرن نوزده در اصل تداخل بین موج اوّل و دوم بود. مانند جنگهای شمال و جنوب آمریکا که در حقیقت مسئله مهم این بود که قاره جدید صنعتی شود یا کشاورزی؟ (راه حل خشونت آمیز!). انقلاب 1917 روسیه نیز در حقیقت بر صنعتی شدن بود.هر تمدنی برای تداوم احتیاج به انرژی دارد. انرژی موج اوّل عبارت بود از نیروی عضلانی حیوانات، خورشید، باد، آب و درختان – منابع احیاء شدنی – انرژی موج دوم عبارت بود از ذغال، نفت و گاز؛ یعنی سوختهای فسیلی.

استخراج منابع از زمین باعث افزایش سرعت رشد اقتصادی می شد. درحقیقت نوعی کمک مالی پنهانی – سوبسید –

ابزار ساخته شده در موج اوّل در جهت افزایش نیروی عضلانی انسانها بود. در صورتی که در موج دوم با اختراع ماشینهایی که قادر به تولید دائمی ماشینهای جدید – ماشینهای تولید ابزار – بودند.

موج دوم تکنولوژی را به جهتی نوین سوق داد. ماشینهای جدید نقشی بیش از تقویت نیروی عضلانی انسان را عهده دار بودند. زیرا آنها قادر به حس کردن، لمس کردن، شنیدن و دیدن بودند. آنهم با دقتی فراتر از دقت انسان.

دستاورد موج دوم تولید انبوه بود. در نتیجه نحوه توزیع کالا متحول شد و دارای تکامل گردید. در 1871 اوّلین فروشگاه با صندوق دریافت و پرداخت افتتاح شد.

در موج اوّل خانواده ها بصورت دسته جمعی زندگی می کردند و به صورت یک واحد تولیدی کار و کشاورزی می کردند ولی با تحول موج دوم، خانواده ها مجبور به تحرک شدند. تعلیم و تربیت کودکان تخصصی شد و مردها به کار در کارخانه ها پرداختند.

طراحی الگوی آموزش و پرورش بر مبنای ساختار کارخانه ای و برای آموزش جوانان برای کار در واحدهای صنعتی بود. دروس اصلی این دوران 1- اطاعت محض 2- وقت شناسی و دقیق بودن 3- کار تکراری و طوطی وار بود.

شرکت سهامی، اختراعی برای گسترش نظارت اجتماعی بر دو نهاد آموزش و کارخانه بود. تکنولوژی موج دوم احتیاج به سرمایه های کلان داشت، بنابراین شرکتهای سهامی با وجودی فناناپذیر به وجود آمد که قابل برنامه ریزی بلند مدّت بود.

در تکنولوژی موج دوم، تولید انبوه کارخانه به جریان یافتن انبوهی از اطلاعات نیاز داشت. و این انتقال اطلاعات به صورت شفاهی یا به کمک چاپارها امکان پذیر نبود. بنابراین اداره پست به وجود آمد و متکامل شد و همچنین تلگراف و تلفن اختراع گردید و سپس احتیاج به وسیله ای برای ارتباط یک مدیر باچندین هزار کارمند ویک فروشنده با چندین هزار مصرف کننده باعث پیدایش رسانه های همگانی شد.

موج دوم از یک سو، نظام کاملا یکپارچه اجتماعی ایجاد کرد و از سوی دیگر وحدت اجتماعی افراد – افراد در یک چرخه تولید و مصرف (مانند زندگی کشاورزی) زندگی می کردند و مایحتاج خود را تولید می کردند.– را ازهم درید و درنتیجه شکافی نامرئی در دوجنبه زندگی یعنی تولید و مصرف ایجاد کرد.

در موج اوّل گروه عظیمی مصرف کننده تولیدات خود بودند و فقط عده اندکی به تجارت تولیدمازاد، اشتغال داشتند.ولی درموج دوم اقتصاددوپاره شد. تولید کننده ومصرف کننده.

هرکجا که تولید کننده و مصرف کننده از هم تفکیک باشند، مکانیزمی به نام بازار بین آن دو رابطه برقرار می کند.

نتیجه جدایی تولید از مصرف: افراد به جای اتکا به مهارتهای تولیدی خود در رفع حوائج زندگی به بازار وابسته می شوند و در نتیجه حرص برای داشتن پول و اشیاء و کالا پیدا می کنند. درنتیجه علائق اجتماعی کاهش پیدا می کند.

جدایی تولید از مصرف از یک سو یک شخصیت مطیع و منضبط و حسابگر به عنوان تولید کننده در افراد ایجاد می کند و از سوی دیگر یک شخصیت بی نظم و لذت بر به عنوان مصرف کننده. بنابراین در حقیقت ایجاد یک شخصیت دوگانه در افراد می کند.

در موج اوّل کارها به صورت دسته جمعی و غیر وابسته توسط افراد خانه انجام می شد. ولی در موج دوم مردان در کارخانه مشغول به انجام کارهای وابسته و زنجیره ای بودند ولی زنها مشغول انجام کارهای خانه بودند. بنابراین بین زن و مرد شکافی به وجود آمد.

قواعد موج دوم ناشی از تفکیک تولید و مصرف:

1- استاندارد کردن: از میان همه راهها یک راه بهتر (استاندارد) و همچنین یک ابزار بهتر (استاندارد) در یک زمان معین (استاندارد) برای انجام هر کاری وجود دارد. استاندارد کردن در حیقت برای بالا بردن کارآیی و بخشیدن جنبه علمی به کارها می باشد.

2- تخصصی کردن: از آنجایی که استاندارد کردن باعث تنوع بیشتر در کالاها شد، تخصصی کردن باعث اتلاف وقت و نیروی کمتر در امر تولید گردید.

3- همزمان سازی: هم در کارگاه ها و واحدهای کوچک تولیدی و هم در مقیاس کلان بین کارخانه ها، در رادیو و تلویزیون، بیمارستانها، حمل و نقل و زمان خواب و بیداری افراد همزمان سازی ایجاد شد. ولی زنهایی که در خانه مشغول کار بودند به دلیل دوری از چرخه تولید و نظام بازار این مسئله را درک نمی کردند درنتیجه این مسئله باعث افزایش شکاف بین زن و مرد گردید.

4- تراکم: جمعیت در شهرها متراکم شد. کار در کارخانه ها، تحصیل در مدارس، سرمایه در واحدهای تولیدی و سرمایه گذاری، صنعت در شهر های صنعتی و...

5- پیشینه سازی: اصل بزرگ طلبی – هرچه خط تولید یک کارخانه بزرگتر باشد، قیمت تمام شده برای محصول آن کمتر می باشد، درنتیجه این امر باعث ادغام کارخانه ها، مدارس و ساخته شدن بلندترین برجها گردید.

6- تمرکز: این شیوه نوین احتیاج به یک مدیریت نوین داشت. تمرکز یعنی جمع شدن قدرت در دست مدیران، دولت مرکزی، بانکها و...

انسجام دهندگان و مدیران وظیفه تعریف کارها، نقشها و پاداشها را دارند. برنامه ریزی، تعیین ضوابط، تشویق و تنبیه و همچنین ایجاد ارتباط بین تولید و حمل و نقل را انجام می دهند.

درخواست مدیریت مشارکتی درحقیقت هجوم موج سوم به هرم قدرت موج دوم بود.

کلیه کشورهای موج دوم، ابتدا قدرت نخبگان موج اوّل را از بین بردند و سپس یک نظام صنعتی ایجاد کردند.

ماشین زدگی: بنیانگذاران انقلابی موج دوم، به علت ایمان کورکورانه به قدرت ماشین، نهادهای سیاسی اختراع کردند که بسیاری از مشخصاًت ماشینهای صنعتی اوّلیه را برخوردار بودند.

انتخابات: این توهم را گسترش می دهد که سرنوشت و قدرت مردم دست خودشان است. این توهم امری برای بازگرداندن اعتماد به مردم است.

برای همگامی با رشد واحدهای اقتصادی موج دوم، یک واحد سیاسی نیز مورد نیاز بود.

ساخت اقتصادی جوامع موج دوم باعث یک تغییر بنیادی در آگاهی عمومی شد زیرا سطح تولید، از محلی به ملی ارتقاء پیدا کرد و افراد متوجه جهان بزرگتر شدند و از مرز روستاها فراتر رفتند.

درک نیاز جامعه صنعتی به ملی گرایی باعث درک مفهوم دولت ملی برای عامه مردم شد.

ملت یعنی ترکیب یک نظام سیاسی منسجم با یک نظام اقتصادی منسجم.

هرم قدرت نخبگان و در راس آن ابر نخبگان باعث ایجاد بنیانهایی برای مدیریت و تمرکز مدیریت گردید و تبدیل به دولت مرکزی شد و سیاستی برای کنترل ایجاد گردید.

گسترش مرزهای سیاسی و اقتصادی باعث کسب بیشتر قدرت و ثروت بود ولی موانعی از قبیل تفاوتهای زبانی، فرهنگی، اجتماعی و جغرافیایی بر سر راه موجود بود و در ضمن کشورهای رقیب نیز وجود داشتند.

گسترش راه آهن باعث گسترش قدرت دولت ملی در کسب اطلاعات و قدرت نظامی شد.

تمدن صنعتی هر کشور با تمام قدرتش از خارج تغذیه می شود پس مجبور است سایر کشورها را در نظام پولی ادغام کند و آن نظام را به سود خود تحت نظارت درآورد.

تمدن موج دوم نمی توانست در انزوا به زندگی ادامه دهد و محتاج منابع ارزان دنیای خارج بود درنتیجه مستعمرات برای تامین منابع مورد نیاز کشورهای صنعتی پدید آمدند.

تخصصی کردن در بعد بین المللی و بین کشورها وجود دارد و همچنین تمرکز نخبگان برای کنترل آن، باید تمام کشورها سود ببرنند ولی در عمل اینگونه نبود زیرا اکثر معاملات عادلانه نبود. یک طرف کشورهای سودجو و زورگوی موج دوم و طرف دیگر عمدّتا قبایلی که ارزش مواد خام اوّلیه ای را که در اختیار داشتند نمی دانستند و قدرت دفاع از خود را در مقابل تمدن صنعتی نداشتند.

از طرفی ضعف شدید قدرتهای صنعتی ردن در حیقت (استاندارد) از سوی دیگر یک شخصیت بی نظم وجنگ زده باعث می شد که مستعمراتشان برای کسب آزادی علیه آنها قیام کنند.

مسئولیت تجدید سازمان و انسجام مجدد نظام موج دوم بعد از جنگ جهانی دوم را کشورهای آمریکا و شوروی برعهده گرفتند.

صندوق بین المللی پول، کشورها را مجبور ساخت که پشتوانه پول رایج خود را دلار یا طلا قرار دهند – چیزی که آمریکا بیشترین آن را دراختیار داشت – بنابراین آمریکا فرصتی مناسب برای بدست آوردن قدرت، پیدا کرد.

بانک جهانی نیز علاوه بر دادن وام به کشورهای جنگ زده، به کشورهای صنعتی نیز وام می داد تا با ساخت جاده، بندر و فرودگاه، انتقال مواد خام اوّلیه به کشورهای صنعتی سریعتر انجام شود.

موافقت نامه عمومی تعرفه گمرکی و بازرگانی با هدف تامیم تجارت آزاد، باعث بالا رفتن قدرت رقابت صنایع آمریکا در بازارهای جهانی شد و این امکان را به آمریکا داد که در کشورهای موج اوّل که دارای استقلال سیاسی بودند، برنامه ریزی کند.

بانک جهانی در صورتی وام می داد که کشور مورد نظر عضو صندوق بین المللی پول و موافقت نامه عمومی تعرفه گمرکی بود درحقیقت انسجام دهنده سه نظام مذکور فوق بود درنتیجه یک واحد انسجام دهنده اقتصاد جهانی را پدید آورد.

شوروی از نظام سرمایه داری آمریکا انتقاد کرد، غافل از اینکه اقتصاد خود را بر پایه جدایی تولید از مصرف بنا کرده بود و خود بخشی از بازار جهانی پول بود و محتاج یک بازار برای برقراری ارتباط بین تولید کننده و مصرف کننده بود و همچنین محتاج منابع اوّلیه ارزان کشورهای دیگر برای صنعت خود. درنتیجه شوروی هم درعمل مانند آمریکا عمل می کرد.

شوروی درمقابل نظام منسجم آمریکایی شورای همکاریهای دو جانبه اقتصادی را برای اروپا ی شرقی ایجاد کرد.

موج دوم بیش از تکنولوژی بازرگانی را همراه داشت و شیوه ای جدید برای تفکر درباره واقعیت را به وجود آورد و کلیه مفاهیم خدا، عدالت، عشق، قدرت و... را از نو تعریف کرد و فرضیات قدیم درباره فضا، زمان و علیت را عوض کرد.

کلیه کشورهای در حال صنعتی شدن، دو جناح چپ و راست داشتند. 1- فردباوری و تجارت آزاد.2- جمع باوری و سوسیالیسم.

موافقین و مخالفین سرمایه داری مانند کاتولیک و پروتستان که هردو از مسیح می گفتند، خواهان صنعتی شدن بودند.

پیش فرضهای «واقعیت صنعتی»: 1- طبیعت یک شیء در انتظار استثمار شدن توسط انسان 2- ثروتمندترین و قدرتمندترین افراد شایسته ترینند (همینطور تمدن جدید که قدرتمند است) پس توجیهی برای ازمیان بردن نسلها و تمدنهای وحشی وجود داشت 3- پیشرفت (تکامل): تاریخ به طور برگشت ناپذیری به سوی زندگی بهتر برای بشریت جریان دارد.

تعریف جدید زمان در موج دوم: زمان خطی یعنی غیر قابل برگشت می باشد ولی در گذشته به صورت دایره ای بود یعنی هر روز یا هر سال تکرار می شد و عجله ای برای انجام کارها در میان نبود.

تقسیم بندی زمان بسیار دقیق شد (ثانیه) و فضا هم تخصصی شد – محلهای مختلف برای بانک، پلیس و... – و واحدها تعریف شدند. استفاده از نقشه تفصیلی، استفاده از خطوط در طراحی منازل، مزارع و مسیرهای حرکت

در موج دوم اتم گرایی فلسفی همراه با اتم گرایی فیزیکی در جامعه و سیاست پیشرفت کرد.

در موج دوم تمامی کهکشانها، جهان، مردم و جامعه قانونمند و قابل پیش بینی و برنامه ریزی هستند.

مشکل جدید:1- محیط زیست دیگر تاب تجاوزات صنعتی را ندارد. 2- دیگر نمی توان به سوختهای فسیلی اطمینان کرد. در نتیجه پیشرفتها در محدوده محدودیتهای مذکور صورت می گیرند. درنتیجه کشورهای صنعتی دیگر به سوخت و مواد خام اوّلیه و ارزان – حداقل برای چند دهه – دسترسی ندارند و باید آنرا خریداری کنند. درنتیجه کلیه سازمانهای موج دوم زیر فشار قرار می گیرند. درنتیجه کلیه نظامهای موج دوم و دولتهای موج دوم تحت فشار قرار می گیرند.

کم کم نقشهای زیر در جامعه دوباره تعریف می شوند:

- کارمندان که خواستار دخالت در امر مدیریت اند.

- معلمین که خواستار دخالت در الگوی آموزشند.

- پلیسها که خواستار دخالت در نحوه برقراری عدالتند.

بنابراین مسائلی مانند 1- محدودیت منابع 2- نارسایی نظامها 3- تعریف مجدد نقش ها باعث ایجاد بحران در موج دوم می شوند و باعث ایجاد بی هویتی برای مردم می گردند.

تخصص در موج دوم تحلیل و تجزیه گرانه بود نه ترکیب گرانه – یعنی همیشه بدنبال تجزیه به عناصر اوّلیه بودند – بنابراین یک تصور پاره پاره از آینده را تداعی می ساخت.

دو سوم انر‍ژ‍ی مصرفی موج دوم از نفت و گاز تهیه می گردید.

تکنولوژی های جدید از ترکیب تکنولوژیهای گوناگون پدید می آیند.

انتقال تکنولوژی و صنعت غیر اوّلیه و تخصصی به کشورهای در حال توسعه باعث ایجاد احساس نیاز در آنها و در نتیجه پیشرفت کشورهای صنعتی و ظهور علوم و تکنولوژیهای جدید می گردد.

انقلاب تکنولوژیک موج سوم باعث ورشکستگی صنایع موج دوم گردید.

موج سوم نظام اقتصادی و سرمایه داری و سیاسی مخصوصی احتیاج دارد.

علومی که ستون اصلی موج سوم را تشکیل می دهند عبارتند از: 1- الکترونیک 2- کامپیوتر 3-بیولوژیک

موج سوم: جایگزین کردن لوازم پرمصرف انرژی با ابزارهای جدید کم مصرف.

مردم در آغاز، در برابر موج سوم به دلیل ترس از عواقب بد آن (تسلط ماشین بر انسان) ایستادگی می کنند. مانند مبارزات مردم در برابر صنعت موج دوم. ولی اینبار تکنولوژی مهار شده را می خواهند زیرا مانند قبل فقیر و بی سواد نیستند.

جامعه آینده چگونه باید باشد؟ در حال حاضر طرحها و امکانات فنی خیلی زیادند و نمی توان روی همه آنها سرمایه گذاری کرد، بلکه باید بهترین آنها را با توجه به اهداف جامعه انتخاب نمود. یعنی باید تکنولوژی تحت تسلط جامعه و در خدمت جامعه باشد.

تکنولوژی جدید و کم مصرف منطبق با نظام انرژی جدید، صنایع پویا و پیشرفته که تحت کنترل از نظر آثار اجتماعی و زیست بومی قرار دارند و بر پایه دانش استوارند همراه صنایع نه چندان پویا ولی پیشرفته که در مقیاس کوچکتر و انسانی تر عمل می کنند، برج فرماندهی فردا را تشکیل می دهند.

موج اوّل افراد در محدوده خود (خانه، مدرسه، کلیسا، مزرعه،...) اطلاعات محدود و هماهنگ از محیط خود دریافت می کردند. موج دوم این جنبه ها را گسترش داد و با کمک رسانه های جمعی حجم اطلاعات بیشتر، و تنوع و گسستگی آنها بیشتر شد و اطلاعات زود گذر شدند و هر روز باید به روز شویم وگرنه از اجتماع عقب می افتیم.

در نسل جدید رسانه های غیر توده ای (رسانه هایی که برنامه آنها برای عموم مردم نیست و برای عده ای خاص است) باعث کاهش استفاده از رسانه های توده ای شده.

سپهر اطلاعاتی: افراد به میل خود به اطلاعات مورد نظر خود، در زمان مورد نظر خود به اطلاعات دسترسی پیدا می کنند و دیگر در محدودیت زمان و مکان قرار ندارند.

افراد و سازمانها برای شناخت یکدیگر احتیاج به اطلاعات دارند تا بتوانند باهم کار کنند و در مقابل هم عکس العمل مناسب انجام دهند و رقابت کنند. در نتیجه احتیاج به اطلاعات بیشتری می باشد.

درموج سوم کامپیوترها به صورت متمرکز نیستند وتوزیع شده می باشند و هوشمند (DAI).

موج دوم در واقع قدرت عضلانی ما را افزایش داد و موج سوم قدرت مغز و تفکر و تصمیم گیری ما را افزایش داد.

انواع حافظه:1- فردی که فنا پذیر است 2- اجتماعی که راز تکامل بشر بوده است.

عوامل 1- سواد 2- سپهر اجتماعی جدید باعث تحول در حافظه اجتماعی امروز گشته اند.

موج دوم حافظه را گسترش داد ولی آن را ایستا و فرسوده و منجمد و جامد کرد.- با انتقال از مغز روی کاغذ- ولی موج سوم هم آن را گسترش داد و هم دوباره جان داد (کامپیوتر نیروی محرک تمدن)

در کشورهای پیشرفته حجم کارگران کمتر می شود زیرا اوّلا صنایع معمولی به کشورهای درحال توسعه منتقل می شوند، ثانیا تکنولوژی باعث کاهش استفاده از کارگر و افزایش تولید می شود.

دوره تولید در موج دوم طولانی مدّت بود ولی در موج سوم کوتاه مدّت است و کالاها عموما سفارشی خواهند بود.

در کشورهای پیشرفته، تولید کالاهای کلیدی با حجم کم ولی تخصصی همراه با هزینه پژوهش سنگین انجام می پذیرد (مانند IC ها)

پیشرفت انبوه زدایی باعث تولید کالاها برای هر شخص و به میل وی علت وجود دستگاههای سریعتر و ارزانقیمت تر می گردد. در حقیقت دوباره به کار انداختن نظام تولیدی موج اوّل با ابزارهای موجود در موج سوم.

یکی از بارزترین نشانه های موج سوم حذف منشیها در ادارات،بدلیل مکانیزه شدن کارها.

موج سوم باعث دگرگونی ماهیت کار گردید یعنی دیگر کارها به مکان وابسته نیستند و در هر مکانی شخص می تواند کارهای خود را انجام دهد (تکنولوژی ارتباطات و کنترل از راه دور) بنابراین، کارها دوباره به محیط خانواده بر می گردند.

عوامل بیکاری عبارتند از:1- عوامل درونی مانند تنبلی و بی عرضگی 2- عوامل بیرونی از سوی کارفرمایان مانند توزیع نابرابر ثروت، سرمایه گذاری کوته بینانه، حدسیات عجولانه و حکومت نالایق.

کارمندان بیش از کارگران به سنت و خانواده پایبندند ولی از نظر فکری و روانی تحرک بیشتری دارند.

فرهنگ خانواده های موج سوم: 1- افزایش مجردها 2- فرهنگ بدون بچه 3- خانواده های چند والدی

در موج سوم انتقال کارها به خانه باعث اشتراک بیشتر زن و مرد در کارهای یکدیگر و درنتیجه ایجاد صمیمیت بیشتر می شود و باعث ادغام و تفکیک ناپذیری زندگی خصوصی و شغلی می گردد.

معیارهای جدید خانواده: عشق بعلاوه آگاهی، مسئولیت، انضباط و خصوصیات دیگری که شخص باید درمحیط کار داشته باشد.

کودکان موج دوم، به واسطه مدرسه خود و کار والدین از کار جداً بودند ولی کودکان موج سوم از بچگی در جریان کارها خواهند بود و می توانند در کارها پیشرفت کنند.

موج سوم: تسریع در امر تصمیم گیری برای رقابت و انتقال اطلاعات.

تنوع و تغییر سریع محصولات در حقیقت، تلاش شرکتها برای دست آموز کردن مشتریها، و ایجاد نیازهای کاذب در وی و درنتیجه سود بیشتر از طریق عرضه کالاهای گرانقیمت و اختصاصی می باشد.

در حقیقت کارها درحال متنوع شدن (تخصصی تر شدن)‌ می باشند و افراد فردیت بیشتری پیدا می کنند و دیگر به راحتی نمی توان کسی را جایگزین کسی ساخت.

تحول محصولات در حقیقت باعث انبوه زدایی می شود.

در موج سوم شرکت نیز دوباره تعریف می شود و شرکتها علاوه بر سود آفرینی (تنها وظیفه شرکتهای موج دومی) وظیفه دارند خود را در مقابل محیط زیست، مسائل اخلاقی، سیاسی، نژادی و اجتماعی مسئول بدانند.

درحقیقت فشارهای موجود از قبیل1- تحول در محیط فیزیکی 2- در تجهیز نیروهای اجتماعی 3- در نقش اطلاعات 4- در تشکیلات دولتی 5- دراخلاق باعث تعریف مجدد شرکت می شوند.

مدیر مؤفق و خوب کسی است که اهداف چندگانه را تشخیص دهد و با وزن دادن به آنها بین آنها ایجاد ارتباط نماید.

هدف جدید هر شرکت: شرکتها بایدبتوانندعلاوه برارائه یک گزارش مالی در انتهای هر دوره، یک گزارش اجتماعی نیز ارائه دهند. بنابراین نیاز به معیارها و ابزار جدید برای تهیه یک گزارش اجتماعی می باشند.

کتاب قوانین امروز برپایه نظام اقتصادی انبوه زدایی شده، رسانه های غیر توده ای، خانه های جدید و موسسات اقتصادی با ساختاری نو تدوین می شود (ضد قوانین موج دوم).

در موج سوم ساعت کاری شناوروانعطاف پذیرخواهد بود تا کارمندان بتوانند برای زندگی خود بهتر برنامه ریزی نمایند درنتیجه کارآیی افزایش خواهد یافت و غیبتها کم می شوند.

در موج سوم افزایش کار به صورت نیمه وقت و شبانه خواهد بود. در حقیقت زمان در موج سوم انبوه زدایی و تخصص می گردد.

البته انبوه زدایی زمان باعث تشدید تنهایی و انزوای اجتماعی می گردد و شخص باید برای دیدار دوستان خود برنامه ریزی کند.

در موج سوم افراد بیشتر مایل به حفظ شخصیت فردیشان می باشند و تکنولوژی نیز در این راستا می باشد مانند لوازم صوتی و تصویری که می توان توسط آنها برنامه های مورد علاقه را انتخاب کرد.

کامپیوترایجادامکان ارتباطات همزمان وغیرهمزمان ودسترسی به اطلاعات را انجام می دهد.

در موج دوم ماشینها همزمان بودند و انسان به قابلیتهای ماشین وابسته بود ولی در موج سوم شاهد جداسازی زمانی ماشین ها هستیم.

کامپیوتر یک زمان سنج دقیق می باشد بنابراین واژه های جدیدی مانند وقت واقعی برای تنظیم سرعت جامعه تعریف می شوند.

درموج سوم ذهن (تولید ومصرف) فراتر از استاندارد است وتولید ومصرف بصورت سفارشی در می آیند.

در موج سوم شاهد عدم تمرکز سیاست، در مدارس و مدیریت خواهیم بود.

سازمانها به صورت ماتریسی درمی آیند (در موج دوم هر فرد فقط یک رئیس مسئول داشت)‌ و هر نفر بیش از یک رئیس دارد.

کوچک در چهارچوب بزرگ زیباست یعنی شرکتهای بزرگ و واحدهای سیاسی تبدیل به شرکتهای کوچک متصل به همدیگر می گردند. یعنی تحول د ربیشینه سازی.

در موج سوم شاهد عدم تخصص گرایی خواهیم بود یعنی برای اینکه بدانیم چه می خواهیم لازم نیست حتماً متخصص باشیم.

درکل موج سوم متحول کننده همسان سازی، تمرکز، بیشینه سازی، تخصص گرایی و تراکم خواهد بود.

در موج دوم دیوانسالاری مرسوم صنعتی یک سازمان غول پیکر، سلسله مراتبی، تغییر ناپذیر و دستورپذیر از بالا به پائین برای انجام امور تکراری و محصولات مشابه بود.

در موج سوم راس هرم قدرت کم اهمیت تر شد و دیگر لازم نیست اجزا از طریق مرکز با یکدیگر در ارتباط باشند و سازمانهای دوگانه یا چندگانه می توانند ساختار خود را بر حسب شرایط تغییر دهند.

موج سوم: پیدایش نظام تولید برای مصارف شخصی مانند رواج معاینات معالجات ابتدایی توسط خود شخص.

موج دوم: تولد اقتصاد نامرئی، کارهایی که - تولیداتی که - بدون داشتن دستمزد و برای خود شخص یا خانواده اش انجام می شود مانند کا رزنان در خانه.

در موج دوم اقتصاد نامرئی کمتر از اقتصاد مرئی بود ولی اقتصاد نامرئی در موج سوم بیشتر می شود (تولید برای مصرف شخصی) و کم کم رابطه تولید نامرئی و مرئی متحول می شود.

انجمنها و گروه های قارچ مانند برای کمک به یکدیگر در راستای خودیاری (اقتصاد نامرئی) ایجاد می گردند و سپهر اجتماعی را از نو تشکیل می دهند.

رواج کار خود را انجام بده، بستگی دارد به: 1- تورم گرانی 2- در دسترس نبودن متخصص 3- تقلب و کلاه برداری تعمیرکاران 4- افزایش اوغات فراغت.

قانون عدم کارآیی نسبی: کاهش هزینه های کارهای خودکار وافزایش هزینه های کارها و خدمات دستی.

انواع کالاهای کارخانه:1- درون به بیرون – که کارخانه طراح آن می باشد(موج دوم) - 2- بیرون به درون - که مشتری طراح می باشد (موج سوم) و بسیار سودآور است.-

اموری از قبیل جنبشهای خودیاری، گرایش به انجام کارهای شخصی و تکنولوژیهای جدید باعث مشارکت بیشتر مصرف کننده در امر تولید می باشد.

بازار نه سرمایه داری است (با پول مبتنی بر سود) نه سوسیالیستی(معاملات پایاپای) بلکه براساس جدایی تولید از مصرف پدید می آید.

تولید برای مصرف شخصی باعث تعریف مجدد واژه های کار، بیکاری، فقر، رفاه و... خواهد شد.

بازار علاوه بر یک ساختار اقتصادی، شیوه ای برای سازماندهی انسانها و طریقی برای تفکر و منش قوی و مجموعه ایست از انتظارات مشترک، درحقیقت یک ساختار روانی.

موج سوم یک جامعه فرابازاری است و بازار با توجه به تولید برای مصارف شخص و تکنولوژیهای ارتباطی برای ارتباط تولید کننده و مصرف کننده دوباره تعریف می شود.

موج سوم: تعریف دوباره مقیاسها، روابط، طبیعت، تئوریهای موج دوم و... درنتیجه تعریف مجدد ادراک ما از تکامل و خود تکامل.

متفکرین موج دوم: انسان به اوج فراگرد تکامل رسیده است. در حالی که متفکرین موج سوم با داشتن تکنولوژی ژنتیک، خود به طراح تکامل تبدیل شده اند. یعنی مفهوم تکامل از بنیاد در حال تحول است.

در موج سوم پیشرفت بشر بر پایه تکنولوژی یا ارتقاء سطح مادی نیست. درحقیقت پیشرفت یک راه مشخص نیست و معیار کاملی برای مقایسه پیشرفته تر نداریم. موج سوم پیشرفت رادوباره تعریف کرد.شاخص پیشرفت تنوع فراوان وغنای فرهنگهای بشری است.

تعریف دوباره طبیعت، تکامل و پیشرفت باعث تعریف دوباره فرضیات بنیادی فضا، زمان، ماده و علیت شده است.

موج سوم: جامعه گرایی و کل گرایی - برخلاف موج دوم که فرد گرا بود-، دید سیستمی و یکپارچه نگاه کردن به مسائل - برخلاف موج دوم که تحلیل و تجزیه گر بود-، ارتباط علوم مختلف با هم. همه علوم و مسائل یک کل واحدند و ما همه بخشی از یک سیستم واحد طبیعتیم. درحقیقت تعریف دوباره علیت یعنی عصیان فرهنگی علیه اصول فکری موج دوم.

بازخورد منفی و مثبت توضیحاتی درباره جبر و اختیار دارد که باعث پیشرفت عظیم فلسفی در عصر جدید شده است.

در هر جهش یا تصادف پیش بینی راه یا محصول جدیدی که به وجود می آید غیر ممکن است (اختیار) ولی بعد از تولید ساختار اوّلیه دوباره جبر حاکم می شود.

· افزایش بازخورد مثبت در یک مجموعه لزوما باعث تزلزل و از هم پاشیدگی آن نمی شود بلکه باعث تولید یک نظام و سیستم عالی تر و کاملتر می گردد (تکامل).

· موج سوم: فشار بر روی دولتها از دو جهت: 1- از بالا به پائین: تجزیه دولتها به دولتهای کوچکتر و خود مختار و آزادیخواه 2- از پائین به بالا: جای گرفتن در غالب موسسات و سازمانهای فرا ملیتی (در تجارت جدید مرزهای سیاسی برداشته خواهند شد - قانون تجارت آزاد -) این دو عامل با هم باعث تجزیه دولتها می شوند.

جامعه روز به روز متنوع تر و گروه گروه تر می شود و نیازهای فردی و محلی مهمتر می شوند. بنابراین سیاست کلی دولتها که با همه یکسان برخورد می کنند، باعث خشم و انزجار مردم و طلب جدایی خواهی می گردد و وحدت ملی دولتها را به خطر می اندازد. این تنوع ها و اختلافها به قدری کوچکند که دولت مرکزی نمی تواند از همه آنها آگاه شود و با آنها مبارزه نماید.

برخی از مسائل نیز به قدری بزرگند که یک دولت به تنهایی نمی تواند آنها را کنترل کند مانند اقتصاد به هم پیوسته، تورم، سیاستهای پولی، آب و هوا و... که اثرات فرامرزی هستند. حتی فرهنگ (تلویزیون) نیز در این دسته از امور قرار دارد. درنتیجه شرکتهای فراملیتی و جهانی برای حفظ منافع خود و فرار از قوانین محلی، فعالیتهای خود را از یک کشور به کشور دیگری انتقال می دهند و کشورهای میزبان را بجان هم می اندازند و همجنین به دلیل دارا بودن پول و تکنولوژی زیاد قادرند بر روی دولتها اثر بگذارند.البته انجمنهای فراملیتی مانند صلیب سرخ،انجمن حقوقدانان،دندانپزشکان و...نیز پدید آمده است.

آیا صنعتی شدن به طریق مرسوم، تنها راه به سوی پیشرفت است؟ (درحالی که خود تمدن صنعتی به سکرات افتاده است).

زمانی کشورهای موج دوم مؤفق بودند - با ثبات و ثروتمند و درحال پیشرفت - ولی در اواخر 1960 بحران عمومی نظام صنعتی به مرحله انفجار رسید. اعتصابها، جنایت، ازهم پاشیدگی، مشکلات محیط زیست، بحرانهای انرژی و...

پیش فرض ضمنی در تمدن موج دوم: ابتدا توسعه پیدا کن درنتیجه ثروتمند خواهی شد. ولی در کشورهای نفتی، تحریم اوپک باعث سرازیر شدن میلیونها دلار به سمت کشورهای نفتی گردید. یعنی اوّل پول و سپس انگیزه برای توسعه.

با وارونه کردن احتیاجات موج دوم (تشویق به ماندن در روستاها به جای کوچ به شهرهای صنعتی، خودکفایی و غذایی و تولیدات روستایی به جای تولیدات صنعتی در کشورهای فقیر) ثابت شد که انتقال تکنولوژی به کشورهای فقیر فاجعه آمیز است. دلایل‌: کمبود نیروی متخصص، احتیاج به مواد خام گرانقیمت و غالبا وارداتی. در نتیجه تکنولوژی جایگزین یا تکنولوژی نیمه پیشرفته برای کشورهای فقیر ابداع شد (مثلاً چیزی مابین داس و کمباین برای جمع آوری محصولات)

موج سوم: تولید نامتمرکز، اندازه متناسب، انرژی احیا پذیر، از شهر بریدن، کار در خانه، تولید برای مصارف شخصی در حقیقت مانند موج اوّل ولی همراه با تکنواوژی موج سوم. درحقیقت موج اوّل و سوم با هم متجانس ترند تا با موج دوم. زیرا برای انتقال از موج اوّل به سوم، احتیاجی به صرفنظر از فرهنگ و سنت خود نیست در حالیکه شیوه های موج دوم باعث خرابی سنت و فرهنگ و آداب و رسوم گردید.

موج سوم: استفاده از منابع احیاپذیر و متنوع انرژی (انرژی هسته ای، انرژی خورشیدی و...‌) بجای سوختهای فسیلی.

کامپیوتری کردن (اطلاعاتی کردن) به معنی غیر شخصی کردن روابط انسانی نیست.

جامعه جدید احتماًلا به دور یک شبکه شکل خواهد گرفت و نه به صورت سلسله مراتبی از نهادهای جدید. یعنی همه نهادها درکنار هم خواهند بود.

نیازهای اساسی هر فرد عبارتند از: نیاز به تعلق اجتماعی، به ساختار و به معنی.

هر جامعه باید احساس تعلق فرد به اجتماع را در فرد ایجاد کند، در غیر اینصورت فرد احساس تنهایی می کند.

در انبوه زدایی، تاکید بر روی تفاوتها ست نه شباهتها. درنتیجه فردیت افراد افزایش می یابد. بنابراین ایجاد ارتباط با افراد دیگر مشکلتر می شود.

· ساختار یعنی داشتن یک روال برای زندگی کردن، و معنی یعنی هدفدار بودن زندگی.

تنهایی، فقدان ساختار و معنی و پوچی باعث روال بی سابقه کیش ها و فرقه های مذهبی گردیده است.

افراد احتیاج به یک زندگی منظم و با هدف دارند. بنابراین نیاز به سازمانهایی با هدف کمک به افراد برای بهترزندگی کردن ورفع مشکلات اجتماعی آنها،بجای روان درمانی یابستری کردن آنها، احساس می گردد.

منش اجتماعی عبارتست از آن بخش از ساختار شخصیتی افرادکه بین اکثر افراد جامعه مشترک می باشد.

کارمندان موج سوم نیازهای چند بعدی دارند. (1- پول 2- فاصله منزل و محل کار 3- نگهداری از فرزندانشان و...)

حفره سیاه سیاسی: سیاست در همه جنبه ها (انرژی، محیط زیست، آموزش و پرورش و...) بی ثبات و بدون برنامه مشخص فعالیت می کند درنتیجه اعتبار حکومتها و طرفداران و رای دهندگان کمتر می شود.

مردم فکر می کنند که ضعف سیاسی موجود با جایگزینی رهبر فعلی با رهبر مدیر مقتدرتر حل می گردد. علت این تفکر غلط:

1- اقتدار همیشه کارساز است - دیکتاتوری دست کم نظم را می تواند برپا سازد -.

2- چون الگوی رهبری در گذشته کارساز بوده،در آینده نیز کارساز خواهد بود - رهبری در موج اوّل موروثی و پایبند هیچ قانونی نبود، در موج دوم رهبران با نخبگان سر و کار داشتند و می بایست دانا بودند و تصمیمات قانونی می گرفتند. در موج سوم احتماًلا همبستگی و احتیاج رهبری به مردم بیشتر می شود.

3- مشکل فقط یک مشکل پرسنلی نیست، یعنی فقط یک رهبر به تنهایی نمی تواند مؤثر باشد و از بحرانهای انرژی، تکنولوژی و.... جلوگیری کند.

موج سوم: تسریع امر تصمیم گیری. به دلیل کاهش زمان انتقال اطلاعات (مثلاً بین تهران - واشنگتن) و همچنین تسریع در همه امور (جابجایی و اتفاقات سیاسی) کلیه نهادهای کند موج دومی باید تسریع شوند.مثلاً هیچگاه یک خلبان، هواپیما را مانند ناخداهای قدیمی -که از کتابهای دریانوردی استفاده می کردند- ازروی کتاب راهنمای پروازهدایت نمی کند.

موج سوم: انبوه زدایی باعث از بین رفتن هم رایی عمومی و درنتیجه نبود هدف ملی و نبود روحیه فداکاری و همکاری خواهد شد.

برای طرح ریزی یک قانون اساسی برای اجتماع آینده ما در مرحله طرح پرسشها (طرح نیازها) به سرمی بریم.

اوّلین اصل در نظام سیاسی جدید: قدرت اقلیت (در حکومتهای موج دوم حکومت اکثریت یعنی دادن سهم بیشتر به طبقات کم درآمد که اکثریت جامعه هستند ولی در موج سوم این گروه در اقلیت قرار دارند.) تبدیل اکثریت به اقلیتها معلول تنوع طلبی و باعث پیشرفت ابزار تولید می باشد.

افزایش تنوع باعث کاهش تنش و تعارض خواهد بود - اگر همه یک چیز مانند طلا را بخواهند سر آن دعوا می شود ولی اگر هر کس چیزی بخواهد زندگی مسالمت آمیز و همزیستی خواهیم داشت -.

رای گیری هیچگاه مشخص نمی کند که یک اقلیت کی احساس خطر می کند یا کی موضوعی برایش اهمیت اساسی دارد تا آنجا که باید برای نظریاتش اهمیتی بیش از حد معمول قائل شد.

در جامعه قدیم، اقلیتها فاقد قدرت استراتژیک لازم، جهت درهم شکستن نظام اجتماع بودند ولی در جامعه امروز که همه اقلیت هستند دیگر این امر صادق نیست.

دومین اصل:دموکراسی نیمه مستقیم: بدون اتکاء به نمایندگان افراد،‌هر فرد خود نماینده خود باشد. ولی در این رابطه نیز مشکلات زیر وجود دارد:

1- احساسات مردم. باید صبر کرد تا احساسات مردم متعادل شود.

2- اطلاعات کم عامه مردم‌: باید کلاسهای آموزشی در زمینه های مختلف برای عموم تشکیل شود.

سومین اصل: توزیع تصمیم گیری:

1- انتقال تصمیم گیری از دولت مرکزی به سطوح بالاتر مانند شرکتهای فراملیتی.

2- انتقال تصمیم گیری از دولت مرکزی به سطوح پائینتر مانند اقلیتها.

علت این مسئله این مطلب می باشد که هر سازمان یا ارگانی تا حد معینی می تواند از اطلاعات استفاده کند و تصمیم درست بگیرد.

0

تئودورلودویگ ویزنگروند آدورنو در یازدهم سپتامبر 1903 در فرانکفورت به دنیا آمد. او یگانه فرزند تاجری ثروتمند، با فرهنگ و یهودی بود به نام «اسکار ویزنگروند» که چند ماه پس از تولد پسرش به دین مسیحیان پروتستان در آمد. مادرش اشراف زاده کاتولیکی بود از اهالی کرس به نام ماریا کالولی. خاله اش، آگاتا که شوهرنداشت با آنها زندگی می کرد. او نوازنده ی چیره دست پیانو بود و آموزگار خواهرزاده اش شد. تئودور ویزنگروند در جوانی به نام خانوادگی مادرش یعنی آدورنو در زمینه موسیقی مقاله می نوشت و سرانجام در سال 1942 در ایالات متحده، این نام را برای همیشه برگزید. در نوجوانی به آموختن موسیقی پرداخت و چنان در نواختن پیانو مهارت داشت که همگان به تحسین او می پرداختند. در سال 1918، زیگفرید کراکائر، یکی از دوستان خانوادگی که 14 سال از تئودور بزرگتر بود، کتاب هایی از کانت، هگل، مارکس، بلوخ و لوکاچ به او هدیه داد. آدورنو هدایای او را با دقت خواند و همین موضوع باعث علاقه او به فلسفه و علوم اجتماعی شد. در سال 1920(نظریه رمان) لوکاچ را که تازه به صورت کتاب منتشر شده بود، خواند و سخت تحت تاثیر آن قرار گرفت. سال بعد دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیل فلسفه به دانشگاه یوهان ولگانگ گوته وارد شد. سه سال بعد رشته فلسفه را با نگارش رساله ای درباره پدیدارشناسی هوسرل به پایان برد و در آن زمان فقط 21 سال سن داشت. استاد محبوب آدورنو در مقطع دکترا فردی به نام «کورنلیوس» بود که او را با نوشته های فیلسوفان نوکانتی آشنا کرد و به تمایل های سیاسی چپ گرایانه ی او دامن زد. در جریان درس های کورنلیوس بود که در سال 1922 با مارکس هورکمایر آشنا شد و رفاقت و همکاری شان تا پایان زندگی ادامه یافت. به تشویق هورکهایمر به مطالعه روانشناسی پرداخت و دانش او درد این زمینه در آثارش تاثیر زیادی گذاشت. از وی همچنین مقالات فراوانی در زمینه موسیقی باقی مانده است. آدورنو برای ادامه تحصیل در زمینه موسیقی در سال 1925 به وین رفت و و در بهار سال 1927 به فرانکفورت بازگشت. او در همان زمان به انجمن پژوهش های اجتماعی که در آن زمان ریاست آن با کارل گرونبرگ بود، پیوست. در تابستان همان سال از پایا ن نامه دکترای خود درباره «مفهوم ناخودآگاه در نظریه برین ذهن» دفاع کرد. از آن پس آدورنو به ارائه درس هایی در زمینه های فلسفه و موسیقی پرداخت. در همان زمان به دختری به نام گرتل کارپلوس دل بست و برای دیدن او مدام به برلین سفر می کرد. در این سفرها بود که وی با دوستان گرتل از جمله برتولت برشت و والتر بنیامین آشنا شد. دوستی با بنیامین راهگشای مسیر تازهای در کار فکری اش شد. در همین سال ها او با هربرت مارکوزه که شاگرد مارتین هایدگر بود، نیز آشنا شد. یکی از مهمترین دلایل جدایی مارکوزه از فلسفه هایدگر را بحثهای آدورنو با وی عنوان می کنند. در سال 1931 که هورکهایمر به ریاست انجمن پژوهش های اجتماعی برگزیده شد، آدورنو نیز جدی تر مشغول کار شد و مقاله ای با عنوان شرایط اجتماعی موسیقی منتشر کرد. مارکوزه نیز کار خود را در انجمن آغاز کرد و به راهنمایی او بود که آدورنو نخستین آثار مارکس را که تازه انتشار آنها شروع شده بود، مطالعه کرد. از آن پس، مفهوم از خودبیگانگی همچون بیانی دیگر از شئ شدگی که لوکاچ در «تاریخ و آگاهی طبقاتی» پیش کشیده بود، در آثار آدورنو جایگاه ویژه ای یافت.

آدورنو همچنین به مطاله جدی در مورد ریش ههای «فلسفه هستی» پرداخت که نتیجه آن کتاب بحث برانگیز «کیرکه گارد: شالوده ریزی زیبایی شناسی» شد که بررسی چالشی و انتقادی اندیشه فیلسوف دانمارکی «کیرکه گارد» بود. در هشتم ماه مه 1931، آدورنو درس گفتاری با عنوان «فعلیت فلسفه» ارائه کرد که در بررسی اندیشهِ فلسفی او اعتباری استثنایی دارد. این متن پس از مرگ آدورنو منتشر شد.

به قدرت رسیدن هیتلر و مهاجرت آدورنو به انگلیس و آمریکا فعالیت آدورنو در زمینه تدریس و نویسندگی تا سال 1933 که نازی ها قدرت رادر آلمان بدست گرفتند، ادامه یافت. یکی از نخستین کارهای هیتلر در زمینه فعا لیت های فرهنگی و دانشگاهی تعطیلی انجمن پژوهش های اجتماعی فرانکفورت بود. با افزایش فشارهای سیاسی انجمن از آلمان خارج شدند. هورکهایمر به سوییس رفت و آدورنو راهی آکسفورد شد. او به یاری شناسنامه ای جعلی چندبار به آلمان سفر کرد و توانست بسیاری از اسناد انجمن رابه ژنو منتقل کند. در اواخر سال 1937 در جریان اقامت کوتاهی در برلین با (گرتل کارپلوس) ازدواج کرد. آنان در فوریه 1938 به نیویورک رفتند، جایی که هورکهایمر انجمن را به عنوان بخشی از دانشگاه کلمبیا بازگشایی کرده بود.

آدورنو بعد از خروج از آلمان، حدود چهار سال در انگلستان در دانشگاه آکسفورد زندگی کرد و دراین سال ها نظراتش را بیشتر در زمینه موسیقی ارائه کرد. از جمله کارهای او در این سال ها تهیه نخستین نسخه درباره(منش بت واره موسیقی) بود که مهمترین مقاله وی در مخالت با)صنعت فرهنگ(به شمار می رود. آدورنو پس از ورود به آمریکا، در دانشگاه پرینستن با پل لازارسفلد به همکاری پرداخت. طبیعی بود که وی نمی تواند با لازارسفلد که پوزیتویست و از معتقدان سرسخت روش پژوهش های ریزنگارانه اجتماعی و تحقیق های محلی استوار بر پر سوجوهای فردی بود، کنار بیاید و پس از یک سال، همکاری این دو با هم قطع شد. نتیجه کار یک ساله این دو فقط چند مقاله درباره نقش رادیو در ویران کردن تاثیر موسیقی بود.

در سال های بعد آدورنو به کالیفرنیا رفت. او در فاصله سا لهای 1940 تا 1942 همراه با لئو لوونتهال در پژوهشی درباره (ضد یهودیت) شرکت کرد و برای این طرح مقاله ای با عنوان (ضد یهودیت و تبلیغات فاشیستی) نوشت که در سال 1946 منتشر شد. در سال 1942، هورکهایمر به طرحی قدیمی درباره منطق دیالکیتگ روی آورد و برای انجام آن از اعضای انجمن از جمله آدورنو کمک خواست. آدورنو در جریان انجام این کار متوجه شد که این طرح صرفا نمی تواند به صورت فلسفی پیش رود و ناگزیر باید به بررسی های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی پرداخت. به اعتقاد او، برای تحلیل دیالکیتگ راهی جز دقت در تاریخ و مسیر مدرنیته و ایجاد بحثی نقادانه وجود ندارد. این اندیشه در طول سال 1943 در او قدرت گرفت و یک سال بعد در سانتامونیکا درجنوب کالیفرنیا با هورکهایمر به بحث هایی در مورد مدرنیته پرداخت. همسرش گرتل، از این بحث ها یادداشت بر می داشت و آن دو، نوشته ها را با دقت بازنویسی می کردند. نتیجه به صورت کتابی سه سال بعد در آمستردام با عنوان (دیالکیتگ روشنگری) منتشر شد. این کتاب که انتقادی تلخ و بی رحم از روزگار نو، خرد ابزاری و صنعت فرهنگ است، سالها طول کشید تا به فروش رود ولی در دهه 1960 و درجریان جنبش رادیکال آن دوره این کتاب بارها تجدید چاپ و به زبان های مختلف ترجمه شد. اساس بحث آدورنو دراین کتاب درباره خردورزی مدرن، سرمایه سالاری، نادرستی تلقی مدرن از مفهوم پیشرفت، مخاطرات علم و تکنولوژی، صنعت فرهنگ و نقادی اش از برداشت سودجویانه انسان از طبیعت است.

آدورنو که در زمان همکاری با لازارسفلد می گفت که پژوهش درباره شئ شدگی، از خودبیگانگی، بت وارگی کالاها و آگاهی دروغین نمی تواند از رو شهای تجربی به جایی برسد و فرستادن پرسشنامه برای قربانیان آنها دردی دوا نمی کند، در سال پایانی جنگ درگیر پژوهش های مفصلی با موضوع«شخصیت اقتدارگرا» شد و به مسائلی چون نفرت نژادی و بیگانه ستیزی توجه کرد. نتیجه کار او و همکارانش به صورت کتاب پرحجمی با عنوان «شخصیت اقتدارگرا» منتشر شد. از دیگر کارهای آدورنو در آمریکا می توان به سه کتاب "موسیقی فیلم"،" فلسفه مدرن " و "اخلاق کوچک " اشاره کرد. کتاب «اخلاق کوچک» در برابر کتاب اخلاق بزرگ ارسطو نگاشته شده و مجموعه ای از قطعه های کوتاه و یکی از مهمترین آثار آدورنو است که در فاصله سال های 1944 تا 1947 نوشته است. دشواری های گاه تحمل ناپذیر در مهاجرت در این کتاب انعکاس یافته است. لحن کتاب که از نظر روش بیان بهترین کار نویسنده شناخته شده و یادآور لحن نوشته های نیچه و همراه با طنزهای تلخ و مطایبه رندانه است. خود آدورنو در قطعه ای از این کتاب نوشته است: «مطایبه رندانه بهترین ابزار است برای نمایش فاصله ایدئولوژی و واقعیت». هدف او از نگرش کتاب نیز درست نمایش همین فاصله بود.

بازگشت به فرانکفورت

آدورنو به رغم پذیرفتن تابعیت آمریکایی در سال 1949 پس از پایان جنگ جهانی دوم به فرانکفورت بازگشت و به همراه هورکهایمر، انجمن پژوهش های اجتماعی را بار دیگر بر پا کرد و از تعدادی پژوهشگر جوان دعوت به همکاری کرد که معروفترین آنها یورگن هابرماس بود. آدورنو به جز چند سفر بهپاریس و سفری یک ساله در سال1952 به لس آنجلس برای انجام پژوهشی دانشگاهی در مورد فرهنگ توده ای، تا پایان عمر در فرانکفورت باقی ماند. آدورنو در آن سال ها به دلیل شرایط جنگ سرد با مارکسیسم راست کیش مدام بیشتر فاصله می گرفت. یکی از دلایل این فاصله، اخبار مستند جنایت هایی بود که در شوروی و اروپای شرقی به نام سوسیالیسم انجام می گرفت.

آدورنو در آن سال ها بسیار منزوی شده بود. برنامه روزمره او شامل نواختن چند ساعت پیانو در آپارتمان کوچکش در نزدیکی دانشگاه فرانکفورت، مطالعه در کتابخانه انجمن، درس دادن و رفتن به کنسرت و اپرا بود. او در سال1952، کتاب «در جستجوی واگنر» را منتشر کرد.

او در این کتاب با انتقاد از واگنر برداشت او را از اسطوره، واپس گرا و اقتدارگرا خواند و عنوان کرد که در

نوشته های او می توان عناصری پذیرای فاشیسم یافت. همچنین او مفهوم " هنر تام " را خطرناک دانست. او همچنین در سال 1955 مجموعه مقاله های "منشورها، نقادی فرهنگ و جامعه " را منتشر کرد که شماری از مهمترین مقاله های او درباره مسائل گوناگون فرهنگی در آن یافت می شود.

از دیگر کتاب های آدورنو در زمینه موسیقی می توان به نامطبو ع ها (1956)، ماهلر: یک کالبدشناسی موسیقیایی(1960)، درآمدی به جامعه شناسی موسیقی (1962)،)آلبان برگ: استاد کوچکترین رابطه ها (1968) اشاره کرد.

یادداشت هایی درباره ادبیات (1960) و فرانقدشناخت شناسی (1956)، سه رساله درباره هگل(1957) و الگوهای نقادی در دو جلد (1963 و 1965) از دیگر کتاب های آدورنو به شمار می روند. مهمترین کتاب های آدورنو در سال های پایانی زندگی اش دو کتاب «دیالکتیک منفی» (1996) در نقد هگل و هایدگر و «نظریه زیباشناختی» است که پس از مرگ او در سال 1970 به چاپ رسید. آدورنو که خود از مهمترین مدافعان مدرنیسم هنری بود در این کتاب عنوان کرد که ارائه نظریه زیبایی شناسی کامل، هماهنگ، نظام مند و اثباتی در روزگار ما ناممکن است. او در سال های پایانی عمرش در سمینارهای متعددی درباره فلسفه، جامعه شناسی و سیاست شرکت کرد. مشهورترین این مباحثات، جدل او همراه با هابرماس علیه کارل پوپر در مورد پوزیتوسیم است.

آدورنو در واپسین سال های زندگی اش همچون هورکهایمر علیه جنبش دانشجویی موضع گرفت. یک بار در 31ژانویه 1969 از پلیس برای حفظ دانشگاه یاری خواست که در نتیجه پلیس 76 دانشجو را دستگیر کرد. پس از آن بیشتر دانشجویان کلاس درس او را تحریم کردند. او می گفت که از تصویر نادرست آزادی که دانشجویان به خاطر آن مبارزه می کنند، می ترسد: «وقتی من الگوی انتقادی را ساختم، هیچ فکر نمی کردم که روزی بخواهند آن را با کوکتل مولوتف تحقق دهند.» در آخرین جلسه درس او دانشجویی جوانی فریاد کشید: «آدورنو! تو و نظریه انتقادی ات با هم مرده اید». آدورنو سرانجام در اوت 1969 در سوییس در پی حمله قلبی درگذشت.«

آدورنو؛ نویسنده ای دشوارنویس

آدورنو نویسنده ای دشوارنویس است. پیچیدگی آثارش تا حدودی به ناروشنی لحن او باز می گردد. در بسیاری از موارد معلوم نیست گفته های او تا چه حد جدی است. لحن طنز آمیزش در راستای کاربرد مطایبه رندانه، یادآور نثر نیچه است. گاه به شدت تلخ و ناامید و گاه بی خیال است. این شیوه نگارش، استراتژی خواننده را در حدس معنای نوشته هایش دشوار می کند. بابک احمدی در مورد زبان نوشتاری آدورنو می گوید: «اگر کسانی چون من که بخت خواندن آثار آدورنو را به زبان آلمانی نداریم، در برگردان های عبارات او می توانیم این همه معناهای متفاوت کشف کنیم، پس خوانندگان آلمانی زبان چه لذتی می برند؟ به ویژه که خود او نیز همچون هایدگر باور داشت که میان بیان فلسفی و زبان آلمانی همخوانی شگفت انگیز و معماگون های وجود دارد«.

جالب اینجاست که هابرماس، دلبستگی هایدگر به زبان آلمانی و این نظر او را که فقط می توان به آلمانی و یونانی به فلسفه اندیشید، محکوم کرده و دلیلی بر نفوذ اندیشه نازی بر او می داند ولی در مورد آدورنو سکوت می کند.

آدورنو در آثار خود کوشیده است تا ناهمسانی و عدم توافق میان ابژه، چنان که در خود هست و چنان که به بیان در می آید، نشان دهد. او همواره از ارائه معناهای کلی طفره می رفت، زیرا چنین معناهایی را اقتدارگرا می دانست. او همواره از "مجازها"، "شک لها"، "تصویرها"،"منشورها" و "الگوها" حرف می زد تا نشان دهد که آنچه می گوید کامل و نهایی نیست.

بابک احمدی کلنجار رفتن با دشواری های زبان و سبک آدورنو را بارها دشوارتر از شناخت پیچیدگی های زبان هگل می داند. به گفته او، کسی که بخواهد روشن کند آدورنو چه گفته و بکوشد تا حرف های او را خلاصه بگوید، در رویارویی با نوشته های او گاه به منتهای ناامیدی خواهد رسید. برعکس، تاویل کننده اندیشه هایش یعنی کسی که در پی معناهای باطنی متون او برآید و این را هم از خود او آموخته باشد که در جریان ادراک نوشته های او ناچار خواهد شد، خود به ابداع معناها دست بزند، در این آثار نمونه هایی یکه در بیان اندیشه خواهد یافت. با این وجود کارل پوپر که از او به عنوان (قهرمان مکالمه باز فلسفی) و (مدافع حجت منطقی) یاد می کنند در پی مناظره ای فلسفی با آدورنو و هابرماس در مقاله ای با عنوان (خرد یا انقلاب) (1970) پیروان نظریه انتقادی را محکوم کرد که "خیلی ساده، حرف های مبتذلی می زنند ولی بازبانی پر سرو صدا" و در مورد هابرماس هم در آن مقاله نوشت: «بیشتر چیزهایی که او می گوید به گمان من مبتذل و پیش پاافتاده است، بقیه هم خیلی ساده غلط است.»

اثر کلی صنعت فرهنگ، ضدروشنگری است

آدورنو معتقد بود که نوید روشنگری، ایمان به پیشرفت علمی و عقلانی و گسترش آزادی های انسان به کابوس تبدیل شده است و علم و عقلانیت برای از بین بردن آزادی انسان بکار رفته است. او می گوید: «اثر کلی صنعت فرهنگ، اثر ضد روشنگری است که در آن... روشنفکری- همان سلطه فنی و تکنیکی پیشرفته- به عامل عوام فریبی توده ها و وسیله ای برای ممانعت از هشیاری تبدیل می شود. روشنفکری مانع از رشد افراد خودمختار و مستقلی می شود که هشیارانه برای خود تصمیم می گیرند و قضاوت می کنند... روشنگری همچنین مانع از تلاش های انسان برای رهایی است، انسان برای این آزادی تا حدی که نیروهای مثبت این عصر اجازه می دهد، کاملاً آمادگی دارد.»

تفاوت دیدگاه های آدورنو با مارکس

آدورنو با آرای خود نه تنها امید واهی رهایی عقلانی را که روشنگری وعده می دهد، رد می کند بلکه مارکسیسم را نیز مورد انتقاد قرار م یدهد. اگر چه نظرات آدورنو هم دیالکتیکی و هم مادی بود، اما هرگز اعتقادی به انقلاب کارگری نداشت و تحلیل اقتصادی و نظریه مارکس را رد می کرد. او همچنین منتقد دیدگاه تاریخی مارکس بود ولی در ضمن به نقد آگاهی طبقاتی بورژوازی می پرداخت. آدورنو همراه با هورکهایمر معتقد به مارکسیسم بدون پرولتاریا بودند. آدورنو معتقد است که جوامع به سمت یکپارچگی و اداره شدن واحد پیش می روند و از این وضعیت به شدت انتقاد می کند. با این وجود نمی توان منکر شباهت های فراوان آرای آدورنو با مارکس شد.نظریه مارکس در بطن نظریه آدورنو درباره صنعت فرهنگ نهفته است. بحث مارکس درباره بت وارگی کالا برای او اساس نظری های است که می گوید اشکال فرهنگی از قبیل موسیقی پاپ می توانند تسلط اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی سرمایه را تضمین کنند. آنچه در ذهن آدورنو باعث بوجود آمدن این نظریه شد که پول مناسبات اجتماعی را در جوامع سرمایه داری تعریف کرده و برآنها حاکم است، دقیقا با اظهارات مارکس در مورد ریشه های بت وارگی کالا مطابقت دارد. آدورنو در واقع تحلیل مارکس از بت وارگی کالا و مبادله را به حیطه کالاهای فرهنگی گسترش داده است، چنان که خود او می گوید: «کالاهای فرهنگی کاملا در دنیای کالاهای مصرفی جای می گیرند، برای بازار تولید می شوند و برای بازار در نظر گرفته می شوند.»

صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب توده ای

شاید انتشار مقاله مشترک آدورنو با هورکهایمر در سال 1944 با عنوان «صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب تود های» را که بعدها در قالب کتابی منتشر شد، به عنوان نقطه عطفی در تاریخ مکتب فرانکفورت نامید. آدورنو در این مقاله صنایع فرهنگی را بخش جدیدی از صنعت موسسات "اطلاع رسانی" مانند رادیو، مطبوعات و سینما می داند که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع بکار می روند. آدورنو می گوید: «سینما و رادیو دیگر نیازی ندارند تا به هنری بودن تظاهر کنند. این حقیقت که آنها فقط نوعی کسب و کارند به ایدئولوژی رایج بدل می شود تا مزخرفاتی را که سینما و رادیو عمداً تولید می کنند، توجیه کند. این رسانه ها خود را صنعت می نامند و زمانی که رقم درآمدهای مدیران آنها منتشر می شود، هر شک و تردیدی در سودمندی اجتماعی محصولات تمام شده بر طرف می گردد.» از دیدگاه وی نتیجه این صنایع فرهنگی، تولید تخدیرکننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است. او فرهنگ توده ای را حاصل فرهنگ منفعل و اسیرکننده می داند. از نظر آدورنو، جهان امروز و آینده، جهان اداره شده است و آزادی حقیقی در اثر توسعه عقلانیت در جامعه که همان تسلط موثر بر طبیعت است، لطمه دیده و در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، بلکه در روندی تاریخی با زوال فردیت انسان همراه است که به سه شکل یکپارچه شدن آگاهی انسان به وسیله ارتباطات هدایت شده، ناچیز شمردن خصلت و کیفیت فرد در تحول اشکال تولید و دگرگونی در ساختمان روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یکپارچه انسان ها ظهور پیدا می کند.

به اعتقاد آدورنو، یگانه دلیل اینکه چرا صنعت فرهنگ سازی می تواند به صورتی چنین موفقیت آمیز با فردیت برخورد کند، آن است که فردیت همواره شکنندگی جامعه را بازتولید کرده است. او در جایی دیگر از مقاله صنعت فرهنگ سازی می گوید: «هر آن کسی که در قدرت یکنواختی و تکرار شک کند، ابله است. صنعت فرهنگ سازی اعتراض علیه خود را دقیقاً همان قدر مردود می شمارد که اعتراض علیه جهانی که به صورتی بی طرفانه توسط این صنعت دوباره سازی می شود.»

از دیدگاه آدورنو، صنایع فرهنگی (مانند برنامه های شبک ههای تلویزیونی) که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند، فرهنگ توده ای می سازند که جهت داده شده، غیرخودجوش، ساختگی و غیر واقعی است. وی از یکسو نگران دروغین بودن این فرهنگ و از سوی دیگر منتقد تاثیر ساکت کننده، بی حس کننده و سرکوبگر این فرهنگ بر مردم است. به اعتقاد وی، جهان نوین به آخرین مرحله تسلط بر افراد رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چنان کامل شده است که دیگر نیازی به عمل عمدی رهبران نیست. این نظارت در همه ابعاد جهان فرهنگی نفوذ کرده و از آن مهمتر، عملکرد ذهن کنشگران شده است. تسلط به چنان مرحله کاملی رسیده است که دیگر به هیچ روی تسلط به نظر نمی رسد، زیرا تصور می شود که این تسلط نه تنها زیانی به شخص نمی رساند، بلکه چنین می نماید که جهان همان است که بایستی باشد، دیگر برای کنشگران روشن نیست که جهان به چه چیزی باید شبیه باشد. آدورنو خود می گوید: «

جامعه به مدد صنایع فرهنگی نمی گذارد انسان ها جهان دیگری جز آنچه هست برای خود متصور شوند.

درهم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است که دیگر به زحمت می توان انسا نها را نسبت به این درهم ریختگی شعور آگاه کرد.»

براساس آرای آدورنو، صنعت فرهنگ منعکس کننده استحکام بت وارگی کالا، غلبه ارزش مبادله ای و رشد سرمایه داری انحصاری دولت است. این صنعت به سلیقه ها و اولویت های توده ها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی، ناخودآگاه مردم را سازماندهی می کند. بنابراین، این فرهنگ در جهت نادیده گرفتن نیازهای واقعی با حقیقی، مفاهیم با نظریه های بدیل و رادیکال و روش های فکری و رفتاری ضد دولتی بکار می رود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمی برند که چه اتفاقی رخ می دهد.

آدورنو نسبت به سایر نظریه پردازان فرهنگ توده ای بیشتر معتقد است که این فرهنگ به توده ها تحمیل شده است و آنها را به پذیرش خود وادار می کند، به نحوی که آنها این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمی کنند. او در پاسخ به ادعای کسانی که فرهنگ توده ای معاصر را سرگرمیِ به نسبت بی ضرر و پاسخی دموکراتیک به تقاضاهای مصرف کنندگان قلمداد می کنند، بر بی محتوایی، پوچی و هماهنگی مردم که صنعت فرهنگ آن را تشویق می کند، تاکید دارد. از نظر او این صنعت، نیروی بسیار مخربی است و نادیده گرفتن ماهیت آن، تسلیم شدن به ایدئولوژی آن است.

از نظر آدورنو، توانایی صنعت فرهنگ در«جایگزین کردن» آگاهی توده ها به صورت خودکار و کم و بیش کامل است او می گوید: «موفقیت این صنعت در ارتقای ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعه معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شده اند. هشیاری آنها پس از آن بیشتر گسترش می یابد. به هیچ وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبین فیلم های آمریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلم های آنها باید سطح آگاهی یازده ساله ها را مدنظر داشته باشند. به این ترتیب آنها به تبدیل کردن بزرگسالان به کودکان یازده ساله تمایل پیدامی کنند.» از اینروست که او هنر برای توده ها را موجب نابودی رویا می داند.

به اعتقاد وی، قدرت صنعت فرهنگ در تضمین تسلط و تداوم سرمایه داری و قابلیت آن برای شکل دادن و خلق پیام گیران، ضعیف، وابسته، منفعل و خدمتگزار نهفته است. آدورنو معتقد است که کل جهان، ساخته شده تا از غربال صنعت فرهنگ سازی گذر کند او با انتقاد از همسانی و یکسانی رسانه های نوین می گوید: «رسانه های تکنیکی به صورتی بی رحمانه به سوی همسانی و یکسانی رانده می شوند. هدف تلویزیون ارائه ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدود ماندن این رسانه صرفاً از این امر ناشی می شود که طر فهای ذینفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیده اند، لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و مبشر این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بی مایگی وجه زیباشناختی شود که در اندک زمانی، یکسانی تمامی محصولات صنعت فرهنگ سازی می تواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه گذارد و رویای واگنری- امتزاج همه هنرها در یک اثر هنری- را به مسخره تحقق بخشد.

او از صنعت فرهنگ سازی به عنوان «سخت ترین» و «خشک ترین» همه سبک ها یاد می کند که هدف و غایت لیبرالیسم بوده که خود همواره به خاطر فقدان سبک سرزنش می شود. آدورنو ایدئولوژی فعالان صنعت فرهنگ سازی را «کسب و کار» می داند. او همچنین توکوویل معتقد است که تح تسلطه انحصار فرهنگی خصوصی، استبداد تن به حال خود رها شده و حمله متوجه روح یا جان است.

آدورنو در مورد نقش سرگرمی و تفریح وسایل ارتباط جمعی معتقد است که این دو موضوع از مدت ها پیش از آنکه صنعت فرهنگ سازی پا به هستی بگذارد، وجود داشتند ولی اکنون این عناصر از بالا هدایت و روزآمد می شوند.

او می گوید: «صنعت فرهنگ سازی فاسد است، نه به این سبب که سرزمین معصیت است، بلکه از آن رو که معبدی در خدمت لذت سطح بالا است.» آدورنو تاکید می کند که بر اثر صنعت فرهنگ سازی، سرگرم شدن خود به یک ایده آل بدل شده و جای امور والاتر را اشغال می کند که خودش توده مردم را از آنها محروم کرده است، آن هم با تکرار این امور به شیوه ای حتی کلیش ها یتر از شعارهای آگهی های تبلیغاتی.

وی از وسایل ارتباط جمعی به ویژه سینما به عنوان «دم و دستگاه ورم کرده تولید لذت» یاد می کند که به رغم اندازه اش، هیچ شرافت و وقاری به زندگی آدمی اضافه نمی کند. او با بیان اینکه صنعت فرهنگ سازی دائماً مصرف کنندگان خود را در مورد آنچه دائماً وعده می دهد، گول می زند، تاکید می کند که وعده دستیابی به لذت در نتیجه مصرف محصولات صنعت فرهنگ سازی امری موهوم است و آن چیزی که بدست نمی آید، عنایت واقعی است و به مثابه آن است که در مراسم شام باید به منوی غذا اکتفا کرد.

آدورنو صنعت فرهنگ سازی را بر خلاف آثار هنری که به اعتقاد وی زهدطلب و بری از شرم زدگی اند،***نگار و جانماز آبکش می داند. آدورنو از بهشت ارائه شده از سوی صنعت فرهنگ به عنوان«سختی و نکبت قدیمی» یاد می کند و می گوید: «در هر یک از محصولات صنعت فرهنگ سازی، ناکامی و محرومیت همیشگی تحمیل شده از سوی تمدن بار دیگر به صورتی قطعی و روشن، اثبات و بر قربانیان خود اعمال می شود.»

نوشته: علیرضا کتابدار

منابع فارسی:

باتامور، تام، مکتب فرانکفورت، ترجمه حسینعلی نوذری، نشر نی، 1375، تهران،

احمدی، بابک، خاطرات ظلمت: درباره سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، تهران، نشر مرکز، 1376

استریناتی، دومینیک، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه، ترجمه: ثریا پاک نظر، انتشارات گام نو، چاپ اول، 1379، تهران،

آزادبرمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی،انتشارات سروش، 1381، چاپ دوم،

هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب توده ای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره 18

0
سنجش تأثیر فرهنگ بر زوایای مختلف زندگی فردی و اجتماعی مشکل است. زیرا هنوز ما داده های کافی نداریم. اما بدون شک نفوذ عوامل فرهنگی بر رفتار انسان قطعی است. اولویتهای فرهنگی ضرورتا اگرچه به خودی خود تعیین کننده نیستند. اما یک مؤلفه از نظام پیچیده عوامل علی هستند که می تواند عامل برانگیزاننده ی مهمی در بلند مدت باشند. بدین معنا که ارزش های مادی یا ارزش های معنوی هر کدام تأثیر گذار بر شکل و محتوای جامعه خواهند بود. مثلا در جوامع پیشرفته در طول چند دهه ی گذشته در اثر نگرش قابل ملاحظه ای که نسبت به متغیرهای فرهنگی فرامادی شده است، شاهد خیزش از مادیگرایی به فرامادیگرایی هستیم. در این حالی بود که در فراگرد اولیه صنعتی شدن در غرب از نفوذ هنجارهای سنتی - مذهبی و قیود کاسته شد و عملا کارایی قیود فرهنگی ضعیف تر شده و کمتر از قبل قابل مشاهده بود. بنابراین جهان بینی متداول هر جامعه بازتاب تجربیات همان جامعه است. که ما آنها را در میان ارزش ها و نگرشها و عادات آن مردم می یابیم. بنابراین می توان گفت مشکلات جامعه ناشی از نقض الگوهای آنهاست که عوامل فرهنگی را یا نادیده گرفته اند یا کمتر دخیل کرده اند. مسائل روزمره ی مردم، انگیزه هایی که افراد را به کار وا می دارد، برخوردهای سیاسی درون اجتماع و اهمیت مسایل مذهبی و... همه اولا قابل تغییر و ثانیا برخاسته از نوع فرهنگ آن جامعه خواهد بود و در حقیقت بازتاب تجربه های سازنده ی نسلهای گذشته به نسلهای آینده است. بنابراین تصفیه ی فرهنگ یا القاء فرهنگهای سالم که در واقع رهیافت مردم در تطابق با محیط را بیان می کند امروزه جز اولویتهای جامعه داری است، که می بایست گسترش یابد. زیرا فرهنگ شکل دهنده به محیط و زمینه ساز تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و حتی تکنولوژیکی است. به همان ترتیب که دگرگونیهای فرهنگی در اروپا انقلاب صنعتی را در غرب آسان نمود، و انقلاب صنعتی نیز تغییراتی با خود آورد. امروز این دگرگونیهای فرهنگی است که مسیر جوامع را هدایت می کنند. لذا انتقال فرهنگ گذشته به آیندگان و نیز نوآوری فرهنگی از مهم ترین اقداماتی است که می تواند از زوال یک جامعه جلوگیری نماید.
ادوارت هالت کار استاد دانشگاه کمبریج در اثر معتبر خود "تاریخ چیست" اظهار می دارد: «گذشته تنها در پرتو نور حال قابل تفهیم است. و زمان حال را فقط در پرتو نور گذشته می توان کاملا درک کرد. قادر ساختن بشر به درک جامعه گذشته و افزایش استیلای او بر جامعه کنونی، وظایف دو گانه تاریخ است.» (1) امه سزر متفکر انقلابی الجزایری نیز می گوید: «نزدیکترین راه به جهان آینده تعمق در گذشته است. (2) و احمد طالب ابراهیمی الجزایری نیز می گوید: «دانستن این که انسان به کدام سوی روان است همان قدر پر ارزش است که بدانیم از کدام سوی می آید و فرهنگ رابطه ای است که گذشته ها را به هم پیوند می دهد و جهش به سوی آینده را ممکن می سازد.» (3) این سخنان به نقش و اهمیت فرهنگ در پیوند گذشته به حال، فراهم ساختن موجبات صعود به کمال و آینده ای روشن اشاره دارند. چرا که فرهنگ به قول هرسکووتیس بنایی است که مبین تمامی باورها، رفتارها، دانش ها، ارزش ها و مقاصدیست که شیوه ی زندگی هر ملت را مشخص می کند. از طریق فرهنگ است که اعضای جامعه می آموزند که چگونه بیندیشند و چگونه عمل نمایند. پژوهشگران معتقدند که اعتلای هر جامعه به فرهنگ آن بستگی دارد، به طوری که حتی ما با یاری فرهنگ می توانیم مسیر حرکت حیات آن جامعه را بررسی و پیش بینی نمائیم. فرهنگ حاوی آفرینش ها، اندیشه ها و جهان بینی مردم یک سرزمین است. اجزائی که کنار هم محتوای درون و برون اعضاء را می سازد. شکل نهادها، سازمان ها و تشکیلات اجتماعی همه بازتاب فرهنگ ملی و سرزمینی هستند چرا که فرهنگ سرزمینی ملهم از ویژگی های جغرافیایی، دین، خواستها و آرزوها، احساسات و... مردم آن سرزمین است. لذا هر قدر ملتی از گذشته ی تاریخی و فرهنگی خویش آگاهی بیشتر و عمیق تری داشته باشند، بدون شک و با قاطعیت و ایمان راسخ برای حفظ موجودیت و هویت و اعتبار خود در برخورد با فرهنگهای ملل مختلف می کوشد، نارسایی ها و مشکلات کمتری دامن گیر آن جامعه می شود، زیرا هویت فرهنگی موجبات توانایی و زنده بودن ملت را فراهم می آورد و به قول ژرژ بالاندیه فرهنگ انگیزه و واسطه بقاست، رمز جان بدر بردن هر ملت از مهلکه هاست. (4)

عوامل فرهنگی مهم ترین عامل تحول جوامع (نظریات)

در تقسیم بندی عوامل دگرگون ساز جوامع عوامل محیطی، سیاسی و فرهنگی از اهمیت ویژه ای برخوردارند. که پراثرترین آنها عوامل فرهنگی است.
این عوامل شامل مذهب، شیوه های تفکر و آگاهی های عمومی می باشد. وبر معتقد است که اعتقادات مذهبی بسیاری از اوقات در اعمال فشار برای ایجاد دگرگونی اجتماعی نقشی برانگیزنده ایفا می کنند. (5) نظام عقیدتی بیش از هر چیز از یکسو ضرورت پایبند بودن بر یک سری از ارزش ها و هنجارها و شعایر سنتی تأکید می کند و از سویی دیگر در صورت سستی و کاهش پایندی های افراد و نظام حاکم به ارزش های نظام عقیدتی به عنوان یک عامل تسریع کننده در دگرگون ساختن جامعه وارد عمل می شود. جهان بینی و نگرش مردمان که در برگیرنده ی گرایشات مذهبی، آرمان های زندگی، اندیشه و شیوه های زندگی و... است در صورت تغییر و تهدید به دگرگونیهای بنیادی ختم می گردد که در این بین پیشرفت علم و تغییرات تفکری و اندیشه ای، خصوصا در چند دهه ی اخیر به طور فزاینده بر گسترش دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و حتی انقلابات کمک کرده است. تحت تأثیر رشد آگاهیها، اندیشه ی برابری، آزادی و آرمان بهبود زندگی فردی و اجتماعی، مردم مختلف دنیا را به توسعه و دگرگونی جوامع خود سوق داده است.
در خصوص تبیین دگرگونیهای اجتماعی که غالبا به نوعی تطورگرایی یا پیشرفت و حرکت به سوی جلو مرتبط می شوند، نظریات مختلفی ارائه شده است. برداشتهایی که از جامعه مورد نظر و آرمانی و نیز شرایط نابسامان زندگی روزمره شده، اندیشمندان را به نظریاتی رهنمون ساخته که تقریبا از قرن 19 به این سو ما شاهد افزایش کمیت و کیفیت آنها هستیم. دارونیسم اجتماعی جزء اولین نظریه های تکاملی است که بر مبنای تکامل زیستنی با بیان اصل بقا و تنازع معتقد است که جوامع انسانی هم به عالی ترین مرحله پیشرفت اجتماعی خود دست یابند. اگرچه این نظریه خصوصا از اواخر دهه 1920 کاملا بی اعتبار گردیده است اما شروعی برای نظریات دیگر، و نیز اصلاح شیوه نگرشی اروپائیان شد.
پارسونز نیز یکی از پرنفوذترین نظریات تکاملی را مطرح نموده است که بر اساس آن ارتباط و نقش بشری از اهمیت ویژه ای برخوردار است. پارسونز با تعبیر خاص خود بنام الگوهای عام تکاملی Evolutionary Universals مدعی است که تکامل اجتماعی می تواند به عنوان فرایند تمایز فزاینده نهادهای اجتماعی، بتدریج که جوامع از شکل های ساده به پیچیده تر حرکت می کنند، تحلیل شود. (6)
پارسونز با بیان سطوح مختلف جوامع اعم از جوامع ابتدایی، میانی و جوامع صنعتی، نظام های موجود آنها را از یکدیگر جدا و باز می شناسد. او معتقد است که جوامع ابتدایی اغلب درگیر اختلافات قومی و طبقه ای هستند و نظام تولیدی آنها مبتنی بر تولید کشاورزی یا شبانی است و جوامع میانی نیز که بیشتر نویسندگان آنها را دولت های سنتی Traditional States نام نهاده اند (مانند مصر باستان، رم و چین) با پیدایش خط و سواد و پیچیدگی ارتباطات نسبت به جوامع ابتدایی، روابط سیاسی، اقتصادی و خانوادگی دچار دگرگونی می گردند. رهبری سیاسی به شکل تقسیمات حکومت توسعه می یابد. (7) در این دوره سازمان دیوان سالارانه و مبادلات پولی و نظام قانونی دچار تحول و تکامل می یابد. اما جوامع صنعتی که در طرح پارسونز در بالاترین نقطه قرار می گیرد وی معتقد است که در چنین جوامعی نظام های اقتصادی و مذهبی کاملا از یکدیگر جدا شده و هر دو از نظام حقوقی و نظام سیاسی متمایز گردیده اند. این جوامع از طریق ارزش قائل شدن به نهادهای اجتماعی و گسترش صنعت بقای برتری خود را تضمین و تأمین کرده اند.
کارل مارکس نیز در تبیین نظریات خود از دگرگونیهای اجتماعی به یک نوع با نظریه های تکاملی اشتراک دارد. (8) زیرا هردوی آنها عمده ی دگرگونیهای اجتماعی را ناشی از کنش های متقابل با محیط مادی می دانند، مارکس معتقد است که جوامع بر مبنای یک زیرساخت اقتصادی استوار هستند که تغییر در آن منجر به تغییراتی در روساختها (نهادهای سیاسی، فرهنگی، حقوقی و...) می شود.
به عقیده ی او انسان ها به طور مستمر و فعال به جهان مادی در ارتباط هستند و تلاش برای تسلط بر طبیعت به شیوه های گوناگون سبب بوجود آمدن نظام های پیچیده تر تولیدی و گسترش نیروهای تولیدی می شود. به نظر مارکس دگرگونی اجتماعی فقط به عنوان یک جریان کند پیشرفت اتفاق نمی افتد، بلکه به شکل انقلاب رخ می دهد. تغییرات در نیروهای تولیدی در اثر این انقلابات دگرگون ساز، تنشهایی را در نهادهای دیگر روساختی پدید می آورد که اثر آن به عنوان منازعات میان طبقات اجتماعی به فروپاشی نهادهای موجود و یا گذار به نوع جدیدی از نظم و نظام اجتماعی جدید می انجامند. (9) تا در نهایت به نمونه عالی و تکاملی جامعه یعنی سوسیالیسم ختم می گردد.
دورکیم نیز تحت تأثیر اندیشه های اسپنسر و کنت، علاقه ی شدیدی به واقعیت های اجتماعی نشان می دهد اما درباره ی ساختارها، کارکردها و رابطه ی اجزای مختلف نظام اجتماعی و نیازهای جامعه نوعی نظریه ی کارکرد گرایی ساختاری را مطرح می سازد. و سعی می کند تا با جدا ساختن مفهوم علت اجتماعی و مفهوم کارکرد اجتماعی اولا اجزای اورگانیسم اجتماعی را شناسایی و آنها را به یکدیگر پیوند دهد. ثانیا بدین طریق هرگونه دگرگونی در اجتماع را که از دگرگونی یک جزء به دگرگونیهای دیگر اجزاء، توضیح دهد. در نظر این اندیشمند و سایر اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری، نیاز جامعه و علت بوجود آمدن یک ساختار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از نظر اینان اگر مشخص شود که یک ساختار چگونه بوجود آمده است و یا چرا چنین صورتی به خود گرفته است می تواند اجزاء نظام را در تداوم عملکرد کل نظام و نیز با سایر اجزای مختلف نظام نقش آنها را دید که از این بررسی یک حالت تعادل و توازن را می توان در نظر گرفت. بگونه ای که اگر این تعادل برقرار نشود سراسر نظام دگرگون می گردد.
در نظر این طیف از اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری اگر جامعه به چهار پیش نیاز نظام اجتماعی دست یابد بقاء و دوام خود را تضمین نموده است.
تطبیق، دستیابی به هدف، یکپارچگی و نگه داشت الگو این پیش نیازها می باشند.
آبرل در تحلیلهای خود معتقد است که اگر این چهار شرط در جامعه بوجود نیاید جامعه ای باقی نخواهد ماند. نخستین عامل به ویژگی های جمعیتی مربوط می شود. اگر جامعه جمعیت خود را از دست بدهد به گونه ای که ساختارهای گوناگونش از عملکرد بیافتد این فروپاشی حتمی خواهد بود. وجود جمعیت بی تفاوت تهدیدی برای جامعه خواهد بود یا وجود جمعیتی مهاجم و تهدیدگر به گونه ای که حالت جنگ همه علیه همه در داخل جمعیت یک جامعه بوجود آید نیز تهدیدی برای ادامه حیات آن جامعه به شمار می آید. کشمکشهای داخلی و کاربرد زور، به قول آبرل نشان از تناقض ذاتی آن جامعه دارد. (10) بنابراین هر جامعه می بایست بتواند اولا با محیط خود از روشهای برخوردی مناسبی برخوردار باشد، ثانیا بتواند نیازهای اساسی برای بقایش را (خوراک، سوخت، مواد خام و...) را از محیط خود به دست آورد. که این رفع نیازها خود مستلزم وجود بازرگانی مناسب، تبادل فرهنگی، ارتباطات کافی و دفاع نظامی شایسته در برابر هجوم دشمنان است. اما مهم ترین نکته نظریات کارکرد گرایان ساختاری تأکید بر نظام فرهنگی مشترک جامعه است که می بایست در جامعه وجود داشته باشد. نظامی که برآیند نظام مشترک ارزشی افراد آن جامعه است. مردم یک جامعه می بایست به یک شیوه بنگرند تا با این وسیله به درجه ی بالایی از صحت نائل گردند و پیش بینی کنند که دیگران چگونه فکر و یا عمل خواهند کرد. به عبارت دیگر یک جامعه از این نقطه نظر تنها زمانی استوار است که کنش گران با جهت گیری های مشترک عمل کنند. زیرا یک چنین جهت گیری مشترک به انسان ها اجازه می دهد که با آن چیزهایی که نمی توانند نظارت یا پیش بینی کنند. (11) نیز به شیوه های همسان برخورد کنند. (وحدت رویه) زیرا این اشتراک به حضور و پایبندی آنها به ارزش ها در موقعیتهای اجتماعی مختلف منجر می گردد. این نظام فرهنگی مشترک هدف های مشترک را وضوح بیشتری می بخشد و از سویی دیگر روشهای آن جامعه را برای دستیابی و حتی نوع وسایل دستیابی به این اهداف مشترک را مشخص می سازد. و طبق آن نظام هنجاری متفق کارکرد دستیابی را به عهده می گیرد. بدون تنظیم این وسایل کسب اهداف و نظام هنجاربخش جامعه دچار هرج و مرج، بی هنجاری، تضاد و بی تفاوتی می شود.
بنابراین می توان چهار تکلیف اساسی هر نظام را چنین برشمرد که بقای هر جامعه در گرو آنها خواهد بود.

1. تطبیق:

هماهنگ ساختن خود با موقعیت و محیط و نیز هماهنگ ساختن محیط با نیازهای خود.

2. دستیابی به اهداف مورد نظر:

هر نظام به دنبال اهدافی است که کسب آنها سبب افزایش اعتماد مردم و تصویرگر آینده بهتر خواهد بود.

3. یکپارچه گی و وحدت:

هر نظام می بایست گونه ای عمل نماید که روابط متقابل افراد با یکدیگر و اجزای سازنده ی آن را تنظیم نماید.

4. نگهداشت الگو:

یعنی هر نظام می باید با ایجاد یک الگوی فرهنگی مشترک انگیزه ها، هنجارها و ارزش های افراد را جهت دهد و یا آفریننده و نگهدارنده ارزش های ایجاد شده و مقبول افراد باشد.

پی نوشت:

1. پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی، دکتر پرویز ورجاوند، شرکت سهامی انتشار ص 19
2. همان منبع، ص 19
3. همان منبع، صفحه 19
4. پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی، دکتر پرویز ورجاوند، شرکت سهامی انتشار ص 25
5. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 696
6. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 962
7. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 962
8. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 963
9. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 964
10. نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر جرج ریترز ترجمه محسن ثلاثی، ص 128
11. همان منبع

منبع: کتاب طرح تحقیقاتی شهر اسوه نقل از راسخون
0

ایده سرمایه اجتماعی از 1995 به بعد شکل گرفته. ایده ای که مفهوم سرمایه اجتماعی از ان سخن می گوید با وجود شهرت اخیر خود برای جامعه شناسان حرف تازه ای ندارد. دورکیم در تقسیم کار اجتماعی نزدیک به یک قرن پیش آن را نوشته از تاثیر قدرت اخلاقی گروه ها برای مهار خودخواهی های فردی و ایجاد همبستگی مشترک در میان اعضا سخن گفته است.

سرمایه انسانی: عواملی چون تحصیلات و آموزش های شغلی و وجود آنها در انسانها اشاره دارد. این مفهوم به معنی سرمایه گذاری برای پرورش انسانی فرهیخته، سالم و مطیع است و شامل مراقبت های خانوادگی سالها پیش از آغاز آموزش و پیش دبستانی تا بازار کار می شود. مهارت و توانایی هایی که افراد کسب می کنند، مانند توانایی هایی در زمینه کسب میزان تحصیلات، توانایی های کلامی و ارتباطی، اعتماد به مفس، قدرت رهبری

مفهوم نوین سرمایه اجتماعی: روابط اجتماعی مبتنی بر اعتماد و شبکه های متراکم تعامل و هنجارهای مشوق عمل جمعی نیز توانایی تسهیل تولید و دستیابی به هدف را دارند. تفاوت سرمایه اجتماعی، با دیگر سرمایه ها این است که این شکل از سرمایه حاصل روابط و تعاملات اجتماعی مبتنی بر اعتماد و مشارکت اعضای گروه های اجتماعی است. به عبارت دیگر سرمایه اجتماعی متعلق به گروه هاست و نه افراد و به شکل عینی و فیزیکی وجود ندارد. تفاوت دیگر این است که سرمایه اجتماعی هرچه بیشتر مصرف شود افزایش خواهد یافت و در صورت عدم مصرف رو به کاهش و نابودی خواهد گذاشت.

0

میشل فوکو در سال 1926 در خانواده‏اى مرفه در فرانسه به دنیا آمد و در سال 1948 لیسانس فلسفه خود را گرفت. کم‏کم به روانشناسى علاقه‏مند گردید و در سال 1950 لیسانس روان‏شناسى دریافت کرد. علاقه او به این رشته تا حدّى ناشى از مشکلات روحى شخصى بود.

فوکو پس از اخذ لیسانس روانشناسى به مطالعات خود در این رشته و همین‏طور روان پزشکى و روانکارى ادامه داد و در سال 1952 به دریافت دیپلم "آسیب‏شناسى روانى" نایل شد. در این دوران بود که او به طور نیمه وقت در بیمارستان «سنت آن» مشغول به کار شد و همزمان در ترجمه کتاب «رؤیا و اگزیستانس» نوشته اتوبینونگر سوئیسى با دوستانش مشارکت نمود.
وى از بدو ورودش به دانشگاه "اکوال نرمال" تحت تأثیر شخصیت و دیدگاه آلتوسر قرار گرفت. به طورى که در سال 1950 به توصیه او به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد. گرایش‏هاى مارکسیستى و علاقه‏مندى فوکو به کاوش‏هاى روانى از رهگذر بررسى‏هاى زبانشناسانه؛ و شکست پدیدارشناسى وجودى سارتر و مرلوپونتى، او را به سوى لاکان که تحلیل روانى خود را از ترکیب ساختگرایى و مارکسیسم و فرویدیسم سازمان داده بود، رهنمون ساخت.
از سوى دیگر فوکو با کانگیلهم از نزدیک آشنا بود و تأثیرات زیادى از او پذیرفت.
فوکو پس از 1964 استاد "تاریخ نظام‏هاى تطبیقى اندیشه" شد و چشم‏اندازهاى نوینى در تاریخ و جامعه‏شناسى گشود و سرانجام در سال 1984 در اثر بیمارى ایدز درگذشت. هرچند که او را پوچ‏انگار و ویرانگر علوم اجتماعى لقب داده‏اند، با این حال، اندیشه او بر بسیارى از رشته‏هاى علوم اجتماعى تأثیرات مهمى گذاشت.
آثار فوکو از حیث محتوا به سه بخش عمده تقسیم مى‏شود: بخشى که تحت تأثیر هرمنوتیک هایدگرى است، که اوج این گرایش در کتاب "تاریخ جنون" آشکار شده است، بخش دیگر را مى‏توان باستان‏شناسى یا دیرینه‏شناسى معرفت نامید، که تحلیلى شبه ساختارى یا نیمه ساختارى دارد که مهم‏ترین آثار او در این نگرش در "پیدایش درمانگاه" (1963)، "واژگان و اشیاء" یا "نظم اشیا" (1966) و "باستان‏شناسى معرفت" (1969) متجلّى است. بخش سوم آثار فوکو آثار تبارشناسانه اوست که به بررسى رابطه گفتمان و معرفت از یک طرف و قدرت از طرف دیگر، مى‏پردازد. "نظم اشیا" (1970) "مراقبت و مجازات " و جلد اول "تاریخ جنسیت" و "نیچه، تبارشناسى و تاریخ" (1971) از نوشته‏هاى مربوط به این نگرش است.(1)
سؤالات عمده این مقاله از این سنخ است که قدرت از دیدگاه فوکو با چه روشى تحلیل مى‏شود؟ و چگونه تعریف مى‏گردد؟ حیطه آن چقدر است؟ به دست چه کسانى و چگونه کنترل مى‏شود؟ البته بدیهى است که پاسخ این نوع سؤالات اکثر در آثار تبارشناسانه فوکو داده شده است. بنابراین جا دارد که قبل از هرچیز از روش نگرش تبارشناسانه بحث نماییم.

0

لوییس کوزر یکی از اولین نظریه­پردازان مدرن تضاد بود. او قبل از رالف دارندورف کار مهمی درباره تضاد چاپ کرد. این کار رنگ و بوی کارکردگرایی داشت و به جای مارکس از زیمل وام گرفته شده بود. در ابتدا در کل شبیه بحث و جدل­های اولیه دارندورف، یک نقد مخرب از کارکردگرایی به نظر نمی­رسید. در نسخه­های بیشتر کارکردی او از نظریه تضاد، کوزر شروع به این کرد که بحث­های استاندارد بر ضد کارکردگرایی چه خواهند شد. تضاد توجه کافی نکرده و پدیده­هایی مانند انحراف و اختلاف عقیده برای موازنه و تعادل در سیستم آسیب­شناسی می­شوند. کوزر به صورت سازش­پذیرانه­ای تئوری­پردازی کارکردگرایی را که اغلب اهمال­هایی در مورد در اهمیت قدرت و منافع داشته است، را نگه داشته است. او از مارکس و دارندورف در مورد نتایج در هم گسیخته تضاد خشونتی پیروی نکرده است؛ به جای آن کوزر در مورد کارهای تحلیلی دارندورف درباره اهمیت و تأکید کارکردهای «­قابلیت سازگاری» و «انسجام» تضاد برای نظام­های اجتماعی جستجو کرده است. بنابراین کوزر تلاش­های کارکردگرایی انتقادی برای نادیده گرفتن تضاد را و نظریه انتقادی را به خاطر تأکید ناکافی بر کارکردهای تضاد تأیید می­کند. به عبارت دیگر او به نظریه زیمل درباره تضاد، که ارتقای انسجام اجتماعی نظام­های اجتماعی، برگشته است.

کوزر تلاش کرد کارکردگرایی را به خاطر ندیده گرفتن تضاد و نظریه تضاد را به خاطر تأکید ناکافی بر روی کارکردهای تضاد مورد نقد قرار دهد. او به نظریه تضاد زیمل در ارتقای انسجام اجتماعی نظام های اجتماعی، یا حداقل برخی از انتقادی آن برگشت.

تحلیل های کوزر در این زمینه ها می باشد: (1) عدم تعادل در انسجام بخش های نظام منجر می شود به (2) بروز انواع متفاوتی از تضاد در این بخش ها که باعث (3) انسجام موقتی یک سیستم، که آن هم منجر می شود به (4) افزایش انعطاف در ساختار نظام، افزایش قابلیت برای رفع تعادل های آتی از طریق تضاد وافزایش قابلیت برای سازگاری با شرایط تغییر. کوزر این رویکرد را به وسیله توسعه – حداقل به صورت ضمنی در بحث های استدلالی اش – انواعی از گزینه هایی که استخراج شده و در جداول 1-13 تا 5-13 ارائه شده اند، اجرا کرد. او با دلایل تضاد شروع کرد.

0

مارکسیسم های ساختاری به بررسی ساختارهای پنهان ولی مسلط بر جامعه سرمایه داری گرایش دارند. هرچند آنها به ساختارهای «واقعی» کمتر توجه دارند، اما معتقدند که ساختارهایی واقعی در جهان وجود دارد که آنچه را کنشگران می اندیشند و انجام می دهند تعیین می کنند و یا آنها را ملزم به چنین اندیشه و عملی می کنند. با آنکه مارکسیستهای ساختاری اهمیت اقتصاد را می پذیرند، اما به ساختارهای گوناگون دیگر به ویژه ساختارهای سیاسی و ایدئولوژیک نیز توجه دارند. وانگهی، گرچه آنها این فکر را می پذیرند که اقتصاد در آخرین مرحله تعیین کننده است، اما ساختارهای دیگر را صرفاً بازتابهای ساختار اقتصادی نمی دانند. این مارکسیستها نه تنها اهمیت نظام سیاسی وایدئولوژیک ممکن است راههای تحول مستقلی را در پیش گیرند و در هر لحظه ای از زمان می توانند به صورت نیروهای مسلط بر جامعه پدیدار شوند. (ریتزر1382ص218).

0

اروینگ گافمن احتمالاً خلاق‌ترین نظریه‌پرداز فرآیند کنش متقابل در نیمه قرن بیستم بود. در یکی از آخرین اظهارات خود پیش از مرگش ‌در سال 1982‌، او تحلیل کنش متقابل چهره به چهره ‌را به عنوان‌» ‌نظم کنش متقابل» تعریف می‌کند. اما بر خلاف بسیاری از نظریه پردازان و محققان در سطح خرد‌، گافمن علناً اظهار نداشت که نظم کنش متقابل تمام آن چیزی ست که واقعی است. بلکه، او بسادگی استدلال می‌کند که نظم کنش متقابل تشکیل می‌دهد یک عرصه مشخصی از ‌واقعیت که پویایی منحصر به فرد خود را معلوم می‌کند‌.«صحبت از شکل‌های خود مختار نسبی زندگی در نظم کنش متقابل... مطرح کردن این شکل‌ها به عنوان نوعی پیشین‌، بنیادی و یا ترکیبی از پدیده‌های کلان نیست» گافمن به رسمیت شناخت که‌، در بهترین حالت‌، یک«پیوند سست» از عرصه‌های کلان و خرد وجود دارد. پدیده‌های کلان از جمله، بازار کالا‌ها، زمین شهری‌، ارزش مورد استفاده‌، رشد اقتصادی و عرصه قشر‌بندی اجتماعی‌، بوسیله تحلیل سطح خرد نمی‌تواند توضیح داده شود. البته کسی می‌تواند تبیین سطح کلان را به عنوان مکملی برای ثبت چگونگی کنش متقابل افراد در انواع گوناگونی ار موقعیت‌ها و رویارویی‌ها به کار برد، اما این تحلیل‌ها نخواهد توانست تبیین‌های سطح کلان را جابه جا کند. برعکس، آن رویدادها که در نظم کنش متقابل است به تنهایی نمی‌توانند توسط فرآیندهای کلان توضیح داده شوند‌. بلکه‌، پدیده‌ها در سطح کلان همواره به روش‌های منحصر به فرد افراد درگیر در کنش متقابل‌،تغییر شکل می‌یابند.

0

ساختارگرایی که معمولاَ به فرانسه نسبت داده می شود (قالباَ ساختارگرایی فرانسوی نامیده می شود) اکنون پدیده ای بین المللی شده است. گرچه ریشه های این نظریه در خارج از جامعه شناسی نهفته است، اما راهش را به این رشته به خوبی باز کرده است. اشکال کار در این است که ساختارگرایی در جامعه شناسی هنوز آنقدر رشد نکرده است که با دقت بتوان تصریحش کرده این مسأله با این واقعیت تشدید شده که ساختارگرایی همزمان در چندین رشته تحول یافته است، چندان که به سختی می توان یک اثر جداگانه و منسجم درباره آن پیدا کرد. به راستی که تفاوت های چشمگیری میان شاخه های گوناگون ساختارگرایی وجود دارد. بهتر است با مشخص ساختن تفاوت های بنیادی موجود میان کسانی که از چشم انداز ساختارگرا پشتیبانی می کنند، یک برداشت مقدماتی از آن را به دست دهیم. ساختارگرایانی وجود دارند که بر آنچه که خود ساختارهای ژرف ذهن می خوانند تأکید می ورزند. به نظر آنها، این ساختارهای ناخودآگاه مردم را به تفکر و عمل وا می دارند. (ریتزر، 1382: ص 103).

0

اندیشه های آلکسی دوتوکویل درباره جامعه فرانسه وآمریکای قرن نوزدهم یکی ازمنابع جدی برای فهم جامعه جدیداست.جامعه شناس برجسته ای چون ریمون آرون،توکویل راازبنیانگذاران علم جامعه شناسی دانسته و شان اصلی این علم رافهم روندهای شکل دهنده جامعه جدیدمی داند.(آرون:1370).ریمون بودن،ازدیگر جامعه شناسان صاحب نفوذمعاصرنیزمعتقداست روندهایی که توکویل درصدوهفتادسال پیش تشخیص داده هنوزازروندهای جدی جامعه کنونی ماست.(بودن: 1383).این نوشته باطرح اندیشه توکویل سه هدف رادنبال می کند.اول،شکل گیری "قدرت اجتماعی"درجامعه جدیدرابه عنوان یکی ازروندهای اساسی که توکویل تشخیص داده است،توضیح می دهد.دوم،در جامعه جدیدبه چه شکل هایی این قدرت اجتماعی اعمال می شود.سوم داروی شفابخشی راکه توکویل برای مهارپیامدهای نامطلوب قدرت اجتماعی برمی شمردبرجسته می کند.