اهمیت و نقش فرهنگ در زندگی انسان و جامعه
سنجش تأثیر فرهنگ بر زوایای مختلف زندگی فردی و اجتماعی مشکل است. زیرا هنوز ما داده های کافی نداریم. اما بدون شک نفوذ عوامل فرهنگی بر رفتار انسان قطعی است. اولویتهای فرهنگی ضرورتا اگرچه به خودی خود تعیین کننده نیستند. اما یک مؤلفه از نظام پیچیده عوامل علی هستند که می تواند عامل برانگیزاننده ی مهمی در بلند مدت باشند. بدین معنا که ارزش های مادی یا ارزش های معنوی هر کدام تأثیر گذار بر شکل و محتوای جامعه خواهند بود. مثلا در جوامع پیشرفته در طول چند دهه ی گذشته در اثر نگرش قابل ملاحظه ای که نسبت به متغیرهای فرهنگی فرامادی شده است، شاهد خیزش از مادیگرایی به فرامادیگرایی هستیم. در این حالی بود که در فراگرد اولیه صنعتی شدن در غرب از نفوذ هنجارهای سنتی - مذهبی و قیود کاسته شد و عملا کارایی قیود فرهنگی ضعیف تر شده و کمتر از قبل قابل مشاهده بود. بنابراین جهان بینی متداول هر جامعه بازتاب تجربیات همان جامعه است. که ما آنها را در میان ارزش ها و نگرشها و عادات آن مردم می یابیم. بنابراین می توان گفت مشکلات جامعه ناشی از نقض الگوهای آنهاست که عوامل فرهنگی را یا نادیده گرفته اند یا کمتر دخیل کرده اند. مسائل روزمره ی مردم، انگیزه هایی که افراد را به کار وا می دارد، برخوردهای سیاسی درون اجتماع و اهمیت مسایل مذهبی و... همه اولا قابل تغییر و ثانیا برخاسته از نوع فرهنگ آن جامعه خواهد بود و در حقیقت بازتاب تجربه های سازنده ی نسلهای گذشته به نسلهای آینده است. بنابراین تصفیه ی فرهنگ یا القاء فرهنگهای سالم که در واقع رهیافت مردم در تطابق با محیط را بیان می کند امروزه جز اولویتهای جامعه داری است، که می بایست گسترش یابد. زیرا فرهنگ شکل دهنده به محیط و زمینه ساز تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و حتی تکنولوژیکی است. به همان ترتیب که دگرگونیهای فرهنگی در اروپا انقلاب صنعتی را در غرب آسان نمود، و انقلاب صنعتی نیز تغییراتی با خود آورد. امروز این دگرگونیهای فرهنگی است که مسیر جوامع را هدایت می کنند. لذا انتقال فرهنگ گذشته به آیندگان و نیز نوآوری فرهنگی از مهم ترین اقداماتی است که می تواند از زوال یک جامعه جلوگیری نماید.
ادوارت هالت کار استاد دانشگاه کمبریج در اثر معتبر خود "تاریخ چیست" اظهار می دارد: «گذشته تنها در پرتو نور حال قابل تفهیم است. و زمان حال را فقط در پرتو نور گذشته می توان کاملا درک کرد. قادر ساختن بشر به درک جامعه گذشته و افزایش استیلای او بر جامعه کنونی، وظایف دو گانه تاریخ است.» (1) امه سزر متفکر انقلابی الجزایری نیز می گوید: «نزدیکترین راه به جهان آینده تعمق در گذشته است. (2) و احمد طالب ابراهیمی الجزایری نیز می گوید: «دانستن این که انسان به کدام سوی روان است همان قدر پر ارزش است که بدانیم از کدام سوی می آید و فرهنگ رابطه ای است که گذشته ها را به هم پیوند می دهد و جهش به سوی آینده را ممکن می سازد.» (3) این سخنان به نقش و اهمیت فرهنگ در پیوند گذشته به حال، فراهم ساختن موجبات صعود به کمال و آینده ای روشن اشاره دارند. چرا که فرهنگ به قول هرسکووتیس بنایی است که مبین تمامی باورها، رفتارها، دانش ها، ارزش ها و مقاصدیست که شیوه ی زندگی هر ملت را مشخص می کند. از طریق فرهنگ است که اعضای جامعه می آموزند که چگونه بیندیشند و چگونه عمل نمایند. پژوهشگران معتقدند که اعتلای هر جامعه به فرهنگ آن بستگی دارد، به طوری که حتی ما با یاری فرهنگ می توانیم مسیر حرکت حیات آن جامعه را بررسی و پیش بینی نمائیم. فرهنگ حاوی آفرینش ها، اندیشه ها و جهان بینی مردم یک سرزمین است. اجزائی که کنار هم محتوای درون و برون اعضاء را می سازد. شکل نهادها، سازمان ها و تشکیلات اجتماعی همه بازتاب فرهنگ ملی و سرزمینی هستند چرا که فرهنگ سرزمینی ملهم از ویژگی های جغرافیایی، دین، خواستها و آرزوها، احساسات و... مردم آن سرزمین است. لذا هر قدر ملتی از گذشته ی تاریخی و فرهنگی خویش آگاهی بیشتر و عمیق تری داشته باشند، بدون شک و با قاطعیت و ایمان راسخ برای حفظ موجودیت و هویت و اعتبار خود در برخورد با فرهنگهای ملل مختلف می کوشد، نارسایی ها و مشکلات کمتری دامن گیر آن جامعه می شود، زیرا هویت فرهنگی موجبات توانایی و زنده بودن ملت را فراهم می آورد و به قول ژرژ بالاندیه فرهنگ انگیزه و واسطه بقاست، رمز جان بدر بردن هر ملت از مهلکه هاست. (4)
این عوامل شامل مذهب، شیوه های تفکر و آگاهی های عمومی می باشد. وبر معتقد است که اعتقادات مذهبی بسیاری از اوقات در اعمال فشار برای ایجاد دگرگونی اجتماعی نقشی برانگیزنده ایفا می کنند. (5) نظام عقیدتی بیش از هر چیز از یکسو ضرورت پایبند بودن بر یک سری از ارزش ها و هنجارها و شعایر سنتی تأکید می کند و از سویی دیگر در صورت سستی و کاهش پایندی های افراد و نظام حاکم به ارزش های نظام عقیدتی به عنوان یک عامل تسریع کننده در دگرگون ساختن جامعه وارد عمل می شود. جهان بینی و نگرش مردمان که در برگیرنده ی گرایشات مذهبی، آرمان های زندگی، اندیشه و شیوه های زندگی و... است در صورت تغییر و تهدید به دگرگونیهای بنیادی ختم می گردد که در این بین پیشرفت علم و تغییرات تفکری و اندیشه ای، خصوصا در چند دهه ی اخیر به طور فزاینده بر گسترش دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و حتی انقلابات کمک کرده است. تحت تأثیر رشد آگاهیها، اندیشه ی برابری، آزادی و آرمان بهبود زندگی فردی و اجتماعی، مردم مختلف دنیا را به توسعه و دگرگونی جوامع خود سوق داده است.
در خصوص تبیین دگرگونیهای اجتماعی که غالبا به نوعی تطورگرایی یا پیشرفت و حرکت به سوی جلو مرتبط می شوند، نظریات مختلفی ارائه شده است. برداشتهایی که از جامعه مورد نظر و آرمانی و نیز شرایط نابسامان زندگی روزمره شده، اندیشمندان را به نظریاتی رهنمون ساخته که تقریبا از قرن 19 به این سو ما شاهد افزایش کمیت و کیفیت آنها هستیم. دارونیسم اجتماعی جزء اولین نظریه های تکاملی است که بر مبنای تکامل زیستنی با بیان اصل بقا و تنازع معتقد است که جوامع انسانی هم به عالی ترین مرحله پیشرفت اجتماعی خود دست یابند. اگرچه این نظریه خصوصا از اواخر دهه 1920 کاملا بی اعتبار گردیده است اما شروعی برای نظریات دیگر، و نیز اصلاح شیوه نگرشی اروپائیان شد.
پارسونز نیز یکی از پرنفوذترین نظریات تکاملی را مطرح نموده است که بر اساس آن ارتباط و نقش بشری از اهمیت ویژه ای برخوردار است. پارسونز با تعبیر خاص خود بنام الگوهای عام تکاملی Evolutionary Universals مدعی است که تکامل اجتماعی می تواند به عنوان فرایند تمایز فزاینده نهادهای اجتماعی، بتدریج که جوامع از شکل های ساده به پیچیده تر حرکت می کنند، تحلیل شود. (6)
پارسونز با بیان سطوح مختلف جوامع اعم از جوامع ابتدایی، میانی و جوامع صنعتی، نظام های موجود آنها را از یکدیگر جدا و باز می شناسد. او معتقد است که جوامع ابتدایی اغلب درگیر اختلافات قومی و طبقه ای هستند و نظام تولیدی آنها مبتنی بر تولید کشاورزی یا شبانی است و جوامع میانی نیز که بیشتر نویسندگان آنها را دولت های سنتی Traditional States نام نهاده اند (مانند مصر باستان، رم و چین) با پیدایش خط و سواد و پیچیدگی ارتباطات نسبت به جوامع ابتدایی، روابط سیاسی، اقتصادی و خانوادگی دچار دگرگونی می گردند. رهبری سیاسی به شکل تقسیمات حکومت توسعه می یابد. (7) در این دوره سازمان دیوان سالارانه و مبادلات پولی و نظام قانونی دچار تحول و تکامل می یابد. اما جوامع صنعتی که در طرح پارسونز در بالاترین نقطه قرار می گیرد وی معتقد است که در چنین جوامعی نظام های اقتصادی و مذهبی کاملا از یکدیگر جدا شده و هر دو از نظام حقوقی و نظام سیاسی متمایز گردیده اند. این جوامع از طریق ارزش قائل شدن به نهادهای اجتماعی و گسترش صنعت بقای برتری خود را تضمین و تأمین کرده اند.
کارل مارکس نیز در تبیین نظریات خود از دگرگونیهای اجتماعی به یک نوع با نظریه های تکاملی اشتراک دارد. (8) زیرا هردوی آنها عمده ی دگرگونیهای اجتماعی را ناشی از کنش های متقابل با محیط مادی می دانند، مارکس معتقد است که جوامع بر مبنای یک زیرساخت اقتصادی استوار هستند که تغییر در آن منجر به تغییراتی در روساختها (نهادهای سیاسی، فرهنگی، حقوقی و...) می شود.
به عقیده ی او انسان ها به طور مستمر و فعال به جهان مادی در ارتباط هستند و تلاش برای تسلط بر طبیعت به شیوه های گوناگون سبب بوجود آمدن نظام های پیچیده تر تولیدی و گسترش نیروهای تولیدی می شود. به نظر مارکس دگرگونی اجتماعی فقط به عنوان یک جریان کند پیشرفت اتفاق نمی افتد، بلکه به شکل انقلاب رخ می دهد. تغییرات در نیروهای تولیدی در اثر این انقلابات دگرگون ساز، تنشهایی را در نهادهای دیگر روساختی پدید می آورد که اثر آن به عنوان منازعات میان طبقات اجتماعی به فروپاشی نهادهای موجود و یا گذار به نوع جدیدی از نظم و نظام اجتماعی جدید می انجامند. (9) تا در نهایت به نمونه عالی و تکاملی جامعه یعنی سوسیالیسم ختم می گردد.
دورکیم نیز تحت تأثیر اندیشه های اسپنسر و کنت، علاقه ی شدیدی به واقعیت های اجتماعی نشان می دهد اما درباره ی ساختارها، کارکردها و رابطه ی اجزای مختلف نظام اجتماعی و نیازهای جامعه نوعی نظریه ی کارکرد گرایی ساختاری را مطرح می سازد. و سعی می کند تا با جدا ساختن مفهوم علت اجتماعی و مفهوم کارکرد اجتماعی اولا اجزای اورگانیسم اجتماعی را شناسایی و آنها را به یکدیگر پیوند دهد. ثانیا بدین طریق هرگونه دگرگونی در اجتماع را که از دگرگونی یک جزء به دگرگونیهای دیگر اجزاء، توضیح دهد. در نظر این اندیشمند و سایر اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری، نیاز جامعه و علت بوجود آمدن یک ساختار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از نظر اینان اگر مشخص شود که یک ساختار چگونه بوجود آمده است و یا چرا چنین صورتی به خود گرفته است می تواند اجزاء نظام را در تداوم عملکرد کل نظام و نیز با سایر اجزای مختلف نظام نقش آنها را دید که از این بررسی یک حالت تعادل و توازن را می توان در نظر گرفت. بگونه ای که اگر این تعادل برقرار نشود سراسر نظام دگرگون می گردد.
در نظر این طیف از اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری اگر جامعه به چهار پیش نیاز نظام اجتماعی دست یابد بقاء و دوام خود را تضمین نموده است.
تطبیق، دستیابی به هدف، یکپارچگی و نگه داشت الگو این پیش نیازها می باشند.
آبرل در تحلیلهای خود معتقد است که اگر این چهار شرط در جامعه بوجود نیاید جامعه ای باقی نخواهد ماند. نخستین عامل به ویژگی های جمعیتی مربوط می شود. اگر جامعه جمعیت خود را از دست بدهد به گونه ای که ساختارهای گوناگونش از عملکرد بیافتد این فروپاشی حتمی خواهد بود. وجود جمعیت بی تفاوت تهدیدی برای جامعه خواهد بود یا وجود جمعیتی مهاجم و تهدیدگر به گونه ای که حالت جنگ همه علیه همه در داخل جمعیت یک جامعه بوجود آید نیز تهدیدی برای ادامه حیات آن جامعه به شمار می آید. کشمکشهای داخلی و کاربرد زور، به قول آبرل نشان از تناقض ذاتی آن جامعه دارد. (10) بنابراین هر جامعه می بایست بتواند اولا با محیط خود از روشهای برخوردی مناسبی برخوردار باشد، ثانیا بتواند نیازهای اساسی برای بقایش را (خوراک، سوخت، مواد خام و...) را از محیط خود به دست آورد. که این رفع نیازها خود مستلزم وجود بازرگانی مناسب، تبادل فرهنگی، ارتباطات کافی و دفاع نظامی شایسته در برابر هجوم دشمنان است. اما مهم ترین نکته نظریات کارکرد گرایان ساختاری تأکید بر نظام فرهنگی مشترک جامعه است که می بایست در جامعه وجود داشته باشد. نظامی که برآیند نظام مشترک ارزشی افراد آن جامعه است. مردم یک جامعه می بایست به یک شیوه بنگرند تا با این وسیله به درجه ی بالایی از صحت نائل گردند و پیش بینی کنند که دیگران چگونه فکر و یا عمل خواهند کرد. به عبارت دیگر یک جامعه از این نقطه نظر تنها زمانی استوار است که کنش گران با جهت گیری های مشترک عمل کنند. زیرا یک چنین جهت گیری مشترک به انسان ها اجازه می دهد که با آن چیزهایی که نمی توانند نظارت یا پیش بینی کنند. (11) نیز به شیوه های همسان برخورد کنند. (وحدت رویه) زیرا این اشتراک به حضور و پایبندی آنها به ارزش ها در موقعیتهای اجتماعی مختلف منجر می گردد. این نظام فرهنگی مشترک هدف های مشترک را وضوح بیشتری می بخشد و از سویی دیگر روشهای آن جامعه را برای دستیابی و حتی نوع وسایل دستیابی به این اهداف مشترک را مشخص می سازد. و طبق آن نظام هنجاری متفق کارکرد دستیابی را به عهده می گیرد. بدون تنظیم این وسایل کسب اهداف و نظام هنجاربخش جامعه دچار هرج و مرج، بی هنجاری، تضاد و بی تفاوتی می شود.
بنابراین می توان چهار تکلیف اساسی هر نظام را چنین برشمرد که بقای هر جامعه در گرو آنها خواهد بود.
ادوارت هالت کار استاد دانشگاه کمبریج در اثر معتبر خود "تاریخ چیست" اظهار می دارد: «گذشته تنها در پرتو نور حال قابل تفهیم است. و زمان حال را فقط در پرتو نور گذشته می توان کاملا درک کرد. قادر ساختن بشر به درک جامعه گذشته و افزایش استیلای او بر جامعه کنونی، وظایف دو گانه تاریخ است.» (1) امه سزر متفکر انقلابی الجزایری نیز می گوید: «نزدیکترین راه به جهان آینده تعمق در گذشته است. (2) و احمد طالب ابراهیمی الجزایری نیز می گوید: «دانستن این که انسان به کدام سوی روان است همان قدر پر ارزش است که بدانیم از کدام سوی می آید و فرهنگ رابطه ای است که گذشته ها را به هم پیوند می دهد و جهش به سوی آینده را ممکن می سازد.» (3) این سخنان به نقش و اهمیت فرهنگ در پیوند گذشته به حال، فراهم ساختن موجبات صعود به کمال و آینده ای روشن اشاره دارند. چرا که فرهنگ به قول هرسکووتیس بنایی است که مبین تمامی باورها، رفتارها، دانش ها، ارزش ها و مقاصدیست که شیوه ی زندگی هر ملت را مشخص می کند. از طریق فرهنگ است که اعضای جامعه می آموزند که چگونه بیندیشند و چگونه عمل نمایند. پژوهشگران معتقدند که اعتلای هر جامعه به فرهنگ آن بستگی دارد، به طوری که حتی ما با یاری فرهنگ می توانیم مسیر حرکت حیات آن جامعه را بررسی و پیش بینی نمائیم. فرهنگ حاوی آفرینش ها، اندیشه ها و جهان بینی مردم یک سرزمین است. اجزائی که کنار هم محتوای درون و برون اعضاء را می سازد. شکل نهادها، سازمان ها و تشکیلات اجتماعی همه بازتاب فرهنگ ملی و سرزمینی هستند چرا که فرهنگ سرزمینی ملهم از ویژگی های جغرافیایی، دین، خواستها و آرزوها، احساسات و... مردم آن سرزمین است. لذا هر قدر ملتی از گذشته ی تاریخی و فرهنگی خویش آگاهی بیشتر و عمیق تری داشته باشند، بدون شک و با قاطعیت و ایمان راسخ برای حفظ موجودیت و هویت و اعتبار خود در برخورد با فرهنگهای ملل مختلف می کوشد، نارسایی ها و مشکلات کمتری دامن گیر آن جامعه می شود، زیرا هویت فرهنگی موجبات توانایی و زنده بودن ملت را فراهم می آورد و به قول ژرژ بالاندیه فرهنگ انگیزه و واسطه بقاست، رمز جان بدر بردن هر ملت از مهلکه هاست. (4)
عوامل فرهنگی مهم ترین عامل تحول جوامع (نظریات)
این عوامل شامل مذهب، شیوه های تفکر و آگاهی های عمومی می باشد. وبر معتقد است که اعتقادات مذهبی بسیاری از اوقات در اعمال فشار برای ایجاد دگرگونی اجتماعی نقشی برانگیزنده ایفا می کنند. (5) نظام عقیدتی بیش از هر چیز از یکسو ضرورت پایبند بودن بر یک سری از ارزش ها و هنجارها و شعایر سنتی تأکید می کند و از سویی دیگر در صورت سستی و کاهش پایندی های افراد و نظام حاکم به ارزش های نظام عقیدتی به عنوان یک عامل تسریع کننده در دگرگون ساختن جامعه وارد عمل می شود. جهان بینی و نگرش مردمان که در برگیرنده ی گرایشات مذهبی، آرمان های زندگی، اندیشه و شیوه های زندگی و... است در صورت تغییر و تهدید به دگرگونیهای بنیادی ختم می گردد که در این بین پیشرفت علم و تغییرات تفکری و اندیشه ای، خصوصا در چند دهه ی اخیر به طور فزاینده بر گسترش دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و حتی انقلابات کمک کرده است. تحت تأثیر رشد آگاهیها، اندیشه ی برابری، آزادی و آرمان بهبود زندگی فردی و اجتماعی، مردم مختلف دنیا را به توسعه و دگرگونی جوامع خود سوق داده است.
در خصوص تبیین دگرگونیهای اجتماعی که غالبا به نوعی تطورگرایی یا پیشرفت و حرکت به سوی جلو مرتبط می شوند، نظریات مختلفی ارائه شده است. برداشتهایی که از جامعه مورد نظر و آرمانی و نیز شرایط نابسامان زندگی روزمره شده، اندیشمندان را به نظریاتی رهنمون ساخته که تقریبا از قرن 19 به این سو ما شاهد افزایش کمیت و کیفیت آنها هستیم. دارونیسم اجتماعی جزء اولین نظریه های تکاملی است که بر مبنای تکامل زیستنی با بیان اصل بقا و تنازع معتقد است که جوامع انسانی هم به عالی ترین مرحله پیشرفت اجتماعی خود دست یابند. اگرچه این نظریه خصوصا از اواخر دهه 1920 کاملا بی اعتبار گردیده است اما شروعی برای نظریات دیگر، و نیز اصلاح شیوه نگرشی اروپائیان شد.
پارسونز نیز یکی از پرنفوذترین نظریات تکاملی را مطرح نموده است که بر اساس آن ارتباط و نقش بشری از اهمیت ویژه ای برخوردار است. پارسونز با تعبیر خاص خود بنام الگوهای عام تکاملی Evolutionary Universals مدعی است که تکامل اجتماعی می تواند به عنوان فرایند تمایز فزاینده نهادهای اجتماعی، بتدریج که جوامع از شکل های ساده به پیچیده تر حرکت می کنند، تحلیل شود. (6)
پارسونز با بیان سطوح مختلف جوامع اعم از جوامع ابتدایی، میانی و جوامع صنعتی، نظام های موجود آنها را از یکدیگر جدا و باز می شناسد. او معتقد است که جوامع ابتدایی اغلب درگیر اختلافات قومی و طبقه ای هستند و نظام تولیدی آنها مبتنی بر تولید کشاورزی یا شبانی است و جوامع میانی نیز که بیشتر نویسندگان آنها را دولت های سنتی Traditional States نام نهاده اند (مانند مصر باستان، رم و چین) با پیدایش خط و سواد و پیچیدگی ارتباطات نسبت به جوامع ابتدایی، روابط سیاسی، اقتصادی و خانوادگی دچار دگرگونی می گردند. رهبری سیاسی به شکل تقسیمات حکومت توسعه می یابد. (7) در این دوره سازمان دیوان سالارانه و مبادلات پولی و نظام قانونی دچار تحول و تکامل می یابد. اما جوامع صنعتی که در طرح پارسونز در بالاترین نقطه قرار می گیرد وی معتقد است که در چنین جوامعی نظام های اقتصادی و مذهبی کاملا از یکدیگر جدا شده و هر دو از نظام حقوقی و نظام سیاسی متمایز گردیده اند. این جوامع از طریق ارزش قائل شدن به نهادهای اجتماعی و گسترش صنعت بقای برتری خود را تضمین و تأمین کرده اند.
کارل مارکس نیز در تبیین نظریات خود از دگرگونیهای اجتماعی به یک نوع با نظریه های تکاملی اشتراک دارد. (8) زیرا هردوی آنها عمده ی دگرگونیهای اجتماعی را ناشی از کنش های متقابل با محیط مادی می دانند، مارکس معتقد است که جوامع بر مبنای یک زیرساخت اقتصادی استوار هستند که تغییر در آن منجر به تغییراتی در روساختها (نهادهای سیاسی، فرهنگی، حقوقی و...) می شود.
به عقیده ی او انسان ها به طور مستمر و فعال به جهان مادی در ارتباط هستند و تلاش برای تسلط بر طبیعت به شیوه های گوناگون سبب بوجود آمدن نظام های پیچیده تر تولیدی و گسترش نیروهای تولیدی می شود. به نظر مارکس دگرگونی اجتماعی فقط به عنوان یک جریان کند پیشرفت اتفاق نمی افتد، بلکه به شکل انقلاب رخ می دهد. تغییرات در نیروهای تولیدی در اثر این انقلابات دگرگون ساز، تنشهایی را در نهادهای دیگر روساختی پدید می آورد که اثر آن به عنوان منازعات میان طبقات اجتماعی به فروپاشی نهادهای موجود و یا گذار به نوع جدیدی از نظم و نظام اجتماعی جدید می انجامند. (9) تا در نهایت به نمونه عالی و تکاملی جامعه یعنی سوسیالیسم ختم می گردد.
دورکیم نیز تحت تأثیر اندیشه های اسپنسر و کنت، علاقه ی شدیدی به واقعیت های اجتماعی نشان می دهد اما درباره ی ساختارها، کارکردها و رابطه ی اجزای مختلف نظام اجتماعی و نیازهای جامعه نوعی نظریه ی کارکرد گرایی ساختاری را مطرح می سازد. و سعی می کند تا با جدا ساختن مفهوم علت اجتماعی و مفهوم کارکرد اجتماعی اولا اجزای اورگانیسم اجتماعی را شناسایی و آنها را به یکدیگر پیوند دهد. ثانیا بدین طریق هرگونه دگرگونی در اجتماع را که از دگرگونی یک جزء به دگرگونیهای دیگر اجزاء، توضیح دهد. در نظر این اندیشمند و سایر اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری، نیاز جامعه و علت بوجود آمدن یک ساختار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از نظر اینان اگر مشخص شود که یک ساختار چگونه بوجود آمده است و یا چرا چنین صورتی به خود گرفته است می تواند اجزاء نظام را در تداوم عملکرد کل نظام و نیز با سایر اجزای مختلف نظام نقش آنها را دید که از این بررسی یک حالت تعادل و توازن را می توان در نظر گرفت. بگونه ای که اگر این تعادل برقرار نشود سراسر نظام دگرگون می گردد.
در نظر این طیف از اندیشمندان کارکرد گرای ساختاری اگر جامعه به چهار پیش نیاز نظام اجتماعی دست یابد بقاء و دوام خود را تضمین نموده است.
تطبیق، دستیابی به هدف، یکپارچگی و نگه داشت الگو این پیش نیازها می باشند.
آبرل در تحلیلهای خود معتقد است که اگر این چهار شرط در جامعه بوجود نیاید جامعه ای باقی نخواهد ماند. نخستین عامل به ویژگی های جمعیتی مربوط می شود. اگر جامعه جمعیت خود را از دست بدهد به گونه ای که ساختارهای گوناگونش از عملکرد بیافتد این فروپاشی حتمی خواهد بود. وجود جمعیت بی تفاوت تهدیدی برای جامعه خواهد بود یا وجود جمعیتی مهاجم و تهدیدگر به گونه ای که حالت جنگ همه علیه همه در داخل جمعیت یک جامعه بوجود آید نیز تهدیدی برای ادامه حیات آن جامعه به شمار می آید. کشمکشهای داخلی و کاربرد زور، به قول آبرل نشان از تناقض ذاتی آن جامعه دارد. (10) بنابراین هر جامعه می بایست بتواند اولا با محیط خود از روشهای برخوردی مناسبی برخوردار باشد، ثانیا بتواند نیازهای اساسی برای بقایش را (خوراک، سوخت، مواد خام و...) را از محیط خود به دست آورد. که این رفع نیازها خود مستلزم وجود بازرگانی مناسب، تبادل فرهنگی، ارتباطات کافی و دفاع نظامی شایسته در برابر هجوم دشمنان است. اما مهم ترین نکته نظریات کارکرد گرایان ساختاری تأکید بر نظام فرهنگی مشترک جامعه است که می بایست در جامعه وجود داشته باشد. نظامی که برآیند نظام مشترک ارزشی افراد آن جامعه است. مردم یک جامعه می بایست به یک شیوه بنگرند تا با این وسیله به درجه ی بالایی از صحت نائل گردند و پیش بینی کنند که دیگران چگونه فکر و یا عمل خواهند کرد. به عبارت دیگر یک جامعه از این نقطه نظر تنها زمانی استوار است که کنش گران با جهت گیری های مشترک عمل کنند. زیرا یک چنین جهت گیری مشترک به انسان ها اجازه می دهد که با آن چیزهایی که نمی توانند نظارت یا پیش بینی کنند. (11) نیز به شیوه های همسان برخورد کنند. (وحدت رویه) زیرا این اشتراک به حضور و پایبندی آنها به ارزش ها در موقعیتهای اجتماعی مختلف منجر می گردد. این نظام فرهنگی مشترک هدف های مشترک را وضوح بیشتری می بخشد و از سویی دیگر روشهای آن جامعه را برای دستیابی و حتی نوع وسایل دستیابی به این اهداف مشترک را مشخص می سازد. و طبق آن نظام هنجاری متفق کارکرد دستیابی را به عهده می گیرد. بدون تنظیم این وسایل کسب اهداف و نظام هنجاربخش جامعه دچار هرج و مرج، بی هنجاری، تضاد و بی تفاوتی می شود.
بنابراین می توان چهار تکلیف اساسی هر نظام را چنین برشمرد که بقای هر جامعه در گرو آنها خواهد بود.
1. تطبیق:
2. دستیابی به اهداف مورد نظر:
3. یکپارچه گی و وحدت:
4. نگهداشت الگو:
پی نوشت:
1. پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی، دکتر پرویز ورجاوند، شرکت سهامی انتشار ص 19
2. همان منبع، ص 19
3. همان منبع، صفحه 19
4. پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی، دکتر پرویز ورجاوند، شرکت سهامی انتشار ص 25
5. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 696
6. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 962
7. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 962
8. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 963
9. جامعه شناسی آنتونی گید نز، منوچهر صبوری، ص 964
10. نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر جرج ریترز ترجمه محسن ثلاثی، ص 128
11. همان منبع
- لینک منبع
تاریخ: یکشنبه , 21 اسفند 1401 (02:06)
- گزارش تخلف مطلب