امروز دوشنبه 05 آذر 1403 http://jameshenasi.cloob24.com
0

این دو نظریه از روان شناسی به ویژه رفتارگرایی بی اف، اسکینر الهام گرفته اند.

اقتصاد بر نظریه تبادل نفوذ داشته است.

این دو نظریه نظریه های جامعه شناسی دیگر را نیز رد می کنند.

مهمترین خدمت امرسون به نظریه تبادل: کوششی بوده که در زمینه پیوند نظریه خرد وکلان انجام داده است.

ریتزر: جامعه شناسی از سه انگاره عمده ساخته شده است.

1- انگاره واقعیت اجتماعی

2- انگاره تعریف اجتماعی

3- انگاره رفتار اجتماعی

1) انگاره واقعیت اجتماعی: ساختارها و نهادهای اجتماعی پهن دامنه و تاثیر الزام آور آنها بر کنشگران و افکار و اعمالشان را مورد بررسی جامعه شناسی قرار می دهد. مانند کارکرد گرایی ساختاری، نظریه کشمکش.

2) انگاره تعریف اجتماعی: کنشگران و شیوه های ساخت واقعیت اجتماعی از سوی آنها و کنش ناشی از این ساخت را موضوع اصلی بررسی جامعه شناسی می داند. مانند کنش متقابل نمادین، پدیده شناسان.

3) انگاره رفتار اجتماعی: رفتار فردی و عوامل تقویت کننده و برخوردارنده ای است که روی این رفتار تاثیر می گذارند. مانند نظریه رفتار گرایی و نظریه تبادل.

0

کار دارندورف:
به نظر دارندورف و نظریه پردازان کشمکش هر جامعه اى در هر مقطعى دستخوش فرا گردهاى دگرگونى است در حالى که کارکرد گرایان می گویند جامعه (ایستا و یا دست کم در حالت توازن متغیر است).
دارندورف معتقد است که جامعه نمى تواند بدون داشتن هر دو جنبه ى کشمکش و توافق ادامه حیات بدهد. سپس بین روانه هاى توافق و کشمکش روابط متقابلى وجود دارد..(به نظر دارندورف توزیع نابرابرانه ى اقتدار همواره عامل تعیین کننده ى کشمکش ها ى منظم اجتماعى می شود)
اقتدار:
دارندورف بر ساختار ها ى گسترده تآ کید دارد. این فکر در نظریه ى اصلى اش جنبه ى اساسى دارد که سمت ها ى گوناگون اجتماعى از مقادیر متفاوتى از اقتدار برخوردارند. اقتدار نه در افراد بلکه در سمت ها نهفته است.
در تحلیل دارندورف اقتدار همیشه مستلزم فرماندهى و فرمانبرى است. از آنهایى که سمت ها ى با اقتدار دارند انتظار مى رود که زیر دستانشان را تحت نظارت بگیرند یعنى آنها را به خاطر چشمداشتهاى اطرافیان بر دیگران چیرگى دارند. و چون این این اقتدار مشروع است پس کسانى که به این اقتدار تن در نمی دهند باید مجازات شوند.
تا آنجا که به دارندوف مربوط مىشود اقتدار یک ساختار همیشگى ندارد بدینسان که شخص با اقتدار در یک گروه لزومآ با همان سمت با اقتدار را در محیط دیگر ندارد.

0

نظریه ى انتقادى (دبستان فرانکفورت)

نظریه ى انتقادى محصول گروهى از نو مارکسیستهاى آلمانى است که از حالت نظریه ى مارکسیستى بویژه از گرایش آن به جبر گرایى اقتصادى دل خوشى ندارد.
نظریه ى انتقادى بیشتر از انتقادها یى ساخته شده است که از جنبه هاى گوناگون زندگى اجتماعى و فکری به عمل آمده است. این نظریه از کار مارکس الهام می گیرد.
مکتب انتقادى در بر گیرنده ى انتقاد از جامعه و نیز نظامهاى گوناگون معرفتی است و هدف نهایى آن افشاى دقیقتر ماهیت جامعه است.
انتقادهاى عمده ى آن:
الف) انتقاد به نظریه ى مارکسیستى:
با اینکه از کار مارکس الهام گرفته است اما از جبر گرایى نهفته در بخشهایى از کار اصلی مارکس انتقاد می کنند و می گویند که آنها میبایست به جنبه هاى دیگر زندگى اجتماعى توجه کنند. مکتب انتقادى در حدود آن است که با جلب توجه به قلمرو فرهنگى حیات اجتماعى و توسعه ى فرهنگى این عدم تعادل را تصحیح کنند.

0

نظری بر نظریه کنش متقابل نمادین

دشواری های درک این دیدگاه به دلیل این است که مبدع این نظریه یک فیلسوف است این دیدگاه توسط جرج هربرت مید که در واقع بیشتر یک فیلسوف بود تا جامعه شناس مطرح شد و چارچوبی نظری است که جامعه را محصول کنش متقابل افراد و گروههای جامعه میداند. طبق این چارچوب افراد برای برآوردن نیاز های خود در کنار و در ارتباط یکدیگر فرض می شوند. بعد ها این فکر توسط هربرت بلومر و اروینگ گافمن و هوارد بکر و همچنین توسط روزنبرگ رشد و توسعه یافت.

اصول نظریه کنش متقابل نمادین به قرار زیر است:

1. انسانها بر خلاف جانوران پست تر استعداد تفکر دارند.

2. استعداد تفکر با کنش متقابل اجتماعی شکل می گیرد.

3. در کنش متقابل اجتماعی انسانها معانی و نماد هائی را یاد می گیرند که به آنها اجازه می دهند تا استعداد های متمایز انسانی شان را برای تفکر به کار اندازند.

4. معانی و نماد ها انسانها را قادر می سازند که کنش متقابل و متمایز انسانی را انجام دهند.

5.انسانها می توانند معانی و نماد هایی را که در کنش ها و کنش های متقابل شان به کار میبرند بر پایه تفسیری که از موقعیت می کنند تعدیل کنند یا تغییر دهند.

6. انسانها تا اندازه ای برای آن می توانند معانی و نماد ها را تعدیل کنند که توانائی کنش متقابل با خودشان را دارند زیرا این توانائی به آنها اجازه می دهد که را ههای امکان پذیر کنش را بیازمایند.مزایا و یا عدم مزایای نسبی آنها را سبک سنگین کنند و سپس یک راه را بر گزینند (گزینش کردن).

7.الگوهای در هم تنیده کنش و کنش متقابل گروهها و جامعه را می سازند.

در نظریه کنش متقابل نمادین فرض بر این است که انسانها در فراگرد کنش متقابل اجتماعی به گونه ای نمادین معناهایی را به دیگران انتقال می دهند و دیگران این نمادهای معنی دار را تفسیر می کنند و بر پایه تفسیر شان از این نماد ها واکنش نشان می دهند. بنا بر این تفسیر های ذهنی ما از جهان تا حدود زیادی تعیین کننده رفتار ما هستند.

مفاهیم مهم این نظریه عبارتند از:

خود: خود به معنای درکی است که فرد از هویت خود دارد و پاسخی است که فرد در پرسش من که هستم می دهد یعنی درکی که او از خویشتن خودش دارد.

خود آیینه سان: اساس تصور مردم از خودشنا بر درکی استوار است که دیگران از آنها دارند یعنی درکی که ما از خودمان داریم بستگی به ارزیابی ما از تصور دیگران نسبت به خودمان دارد.

دیگری تعمیم یافته: در حقیقت دیگری تعمیم یافته هنجار ها و ارزشهای فرهنگی فراگیری است که ما از آنها به عنوان مرجعی برای ارزیابی خود استفاده می کنیم هر فرد دیگری تعمیم یافته را از طریق فرایند کنش متقابل اجتماعی کسب می کند.

0

تحلیل دوباره ى مارکس توسط لویى آلتوسر
شاخص کار لویى آلتوسر تآکید بر کار مارکس است. نظر آلتوسر این است که بیشتر مارکسیستها کار مارکس را به درستى تفسیر نکرده اند.
یکى از قضایاى قابل طرح: این است که آیا مارکس در سراسر زنذگى اش موضع فکرى ثابتى را اتخاذ کرده بود یعنى آیا مارکس یک اندیشمند ساختاری جبر گرا یا یک دیالکتسین انسانگرا؟
به نظر آلتوسر دستنوشته هاى سال 1844 زمانى نوشته شده بود که مارکس به شدت تحت تآثیر هگل فلسفه انسانگرایى و نگران اثر مخرب شرایط از خود بیگانه کننده ى سرمایه داری روی فرد بود. این نگرانى ها به نظر آلتوسر غیر علمى بودند و مى با یست به خاطر تحول ماده اندیشى علمى رفع مى شدند.
به عقیده ى آلتوسر جان کلام مارکس در ساختارهاى جامعه و قوانین نهفته است که بر عملکرد این ساختارها حاکمند و کنشگران آزاد در این قضیه چندان نقشى ندارند.
آلتوسر مىگوید که در تاریخ کار مارکس یک نوع ((انقطاع معرفت شناختى)) آشکارا دیده مىشود. بدینسان که مارکس به طرز نمایانى از ذهن گرایى فلسفى (یک موضوع ایدئولوژیک) به نظریه ى انتزاعى (یک موضوع علمى) تغییر جهت داده است. یعنى پیش از سال 1845 مارکس بیشتر یک انسانگراى فلسفى بود اما بعد از سال 1845 به یک نوع جهت گیرى علمى ترى روى آورد.
مارکس با هر نظریه اى که تاریخ و سیاست را مبتنی بر ذات انسان مى انگارد قطع رابطه کرد. چون مارکس یک رشته ى تازه از مفاهیم علمى - ساختارى همچون تشکلهاى اجتماعى ساختار و روابط تولید را جایگزین مفاهیم انسانگرا یانه اش کرد.

0

در دهه 1920در اثر عمده اش بر جنبه ی ذهن نظریه مارکس تاکید ورزید که بیشتر از انتشار دست نوشته های اقتصادی و فلسفی متاثر بود و این کار های اولیه مارکس است او روی دو مفهوم عمده تاکید کرد.
1- چیز وارگی: پایه این کار لوکاچ مفهوم طلسم انگاری مارکس از کالا بود وطلسم انگاری عبارت است از فرایندی که طی آن کنشگران در جامعه سرمایه داری برای کالاها و بازارشان وجود عینی مستقلی قایل می شوند.
تفاوت این دو مفهوم "چیز وارگی" و "طلسم انگاری " در میزان گستردگی آنهاست.مفهوم طلسم انگاری محدود به نهاد اقتصادی است اما لوکاچ مفهوم چیز وارگی را به سراسر جامعه دولت، قوانین و بخش اقتصادی گسترش می دهد بنا به گفته لوکاچ انسان در جامعه سرمایه داری با واقعیت ساخته دست خودش است (کالا) نه تنها بیگانه می شود، حتی خود را یکسره بازیچه قوانین آن می انگارد.
لوکاچ حین پرورانیدن افکارش در این باره به تلفیق بینشهایی از وبر و زیمل پرداخت ولی برخلاف آنها آن را سرنوشت گریز ناپذر بشریت نمی انگاشت بلکه مساله چیز وارگی رامحدود به سرمایه داری می دانست.
آگاهی طبقاتی: در تعریف این خصلت گروهی از آدمها که جایگاه همانندی را در نظام تولید اشغال می کنند.
لوکاچ آگاهی طبقاتی را پس از عبور از حالت پیشین آن یعنی آگاهی کاذب می داند و می گوید: بیشتر طبقات اجتماعی در برابر تاریخ نتو انسته اند بر این آگاهی کاذب فایق آیند.در نظامهای ماقبل سرمایه داری ساخت و کار طوری بوده که قدرت دولت مانع از پیدایی و تبلور آگاهی طبقاتی می شد ند.
پس تنها بودن در نظام سرمایه داری آگاهی طبقاتی به نقطه ای میرسد که در آنجا نمی توان خود آگاه گردید. حتی در دل نظام سرمایه داری خرده برژوازی و دهقانان بخاطر موقعیت ساختاری مبهمشان نمی توان آگاهی طبقاتی را در خود بپرواند، در صورتی که طبقه پرولتاریا ظرفیت پروراندن آگاهی طبقات راستین را دارد با عملکرد همین ظرفیت ونیروهای خارج از آن پرولتاریا از حالت وجودی طبقه در خود "یعنی یک موجود آفریدهی ساختار اقتصادی "بیرون می آید وبه حالت طبقه ای برای خود "یعنی طبقه ای که به جایگاه و رسالتش آگاهی دارد "در میاید.

0

نوکارکرد گرایی یا نظریه دگرگونی ساختاری –کارکردی یا نظریه تمایز:
کارکرد گرایی که از دهه 1960 رو به افول گذاشت. در میانه دهه 1980 کوشش به سوی احیای این دبستان نشان داده می شود. نهضت اخیر چنین تعریف می شود: شاخه ای از نظریه ی کارکرد گرایی که به خود انتقاد دارد و می کوشد روحیه فکری کارکرد گرایی را گسترش دهد در ضمن هسته ی نظری آن را همچنان حفظ کند.
- نظریه خصلت کثرت گرایی وباز بودن را دارد.
گرایش و توجه به تحلیل کارکرد های سطح خرد و خردتر را هم دارد. آنها یکپارچگی اجتماعی را یک امکان اجتماعی می بینند.
وجود نظام های متشکله کنش (شخصیت،فرهنگ،نظام اجتماعی پارسونز) را می پذیرد ولی برداشت افراد از آنها را هم برای ساختار اجتماعی حیاتی می دانند و هم سرچشمه دگرگونی و نظرات اجتماعی.
از اینرو این دگرگونی را موجب انفراد و فشارهای نهادی میدانند.
همچنین سمت گیری ضد تجربی دارند و از آنجا که حصول این همه بعید می نماید،الگزندر می گوید: نوکارکرد گرایی بیشتر یک گرایش است تا یک نظریه تحول یافته.

0

کالینز از سال 1975 اعلام داشت که تاکیدش بر کشمکش جنبه ى عقیدتى ندارد. یعنى بد یا خوب بودن را که جنبه اى سیاسى پیدا کند. مد نظر ندارد بلکه آنرا بعنوان یک روانه و شاید تنها روانه ى اساسى زندگى برگزیده.
کالینز کارش را از دیدگاه فردی شروع کرد از اینرو ریشه هاى نظرى کشمکش را در پدیده شناسى مردم نگارانه نهفته مىداند. کالینز ساختارهاى اجتماعى را بیشتر به صورت الگوهاى کنش متعادل در نظر می گیرد تا به عنوان هسته هاى خارجى و الزام آور با اینهمه کنشگران را پیوسته در حال باز آفریدن سازمان اجتماعى مىبیند.
کالینز هم به مارکس و هم به وبر ایراد گرفته و با توسل به قشر بندى اجتماعى نوعى جامعه شناسى خرد را مطرح می سازد که طى آن تآکید بر جنبه هاى اجتماعى و فرهنگىوعاطفى مىتواند مشخصه ى کار وى باشد.
کالینز با توجه به سه اصل بنیادى:
1) آدمها در جهان ذهنى خود ساخته اى زندگى مى کنند
2) آدمها قدرت تآثیر گذارى یا نظارت بر تجربه ى ذهنى افراد دیگر را ندارند.
3) آدمها می خواهند مخالفان خود را تحت نظارت در آورند.

0

پارسونز جهت مقابله با انتقاداتی که نظریه ی وی را ایستا و فاقد قابلیت برخورد با دگرگونی اجتماعی می دانستند؛سرانجام از سال 1996 به بعد به بررسی دگرگونی اجتماعی و بویژه تکامل پرداخت. نخستین عنصر سازنده اش در این کار فرایند تمایز بود. او فرض را بر این گرفته بود که هر جامعه ای از یک رشته خرده نظام ساخته می شود که از نظر ساختار و کارکرد با هم متفاوتند. پس با تکامل یافتن جامعه خرده نظام های جدید تمایز می یابند و البته اینها باید تخصیص یافته تر و تطبیق پذیرتر باشد پس از نظر نظام تکامل یافته تر نظام متعالی تر است و جنبه رشد تطبیق پذیری چرخه دگرگونی تکامل را به وجود می اورد.
جامعه دستخوش تکامل باید از نظام انتسابی به سوی یک نظام دستاوردی حرکت کند.به عبارتی مشارکت افراد وگروههایی که از سهیم بودن کامل در گرداندن نظام محروم بوده اند باید از محرومیت رها یی یابند و اعضای جامعه فرد گردنند همچنین با تمایز یافتن بیش از پیش ساختارها و کارکردهای اجتماعی نظام ارزشی جامعه نیز دستخوش تغیر شوند.
پارسونز رخداد تکامل را مرحله به مرحله و غیر خطی می انگارد و سه مرحله گسترده را در این فرایند نام میبرد که بر پایه ابعاد فرهنگی این مراحل را از هم جدا می سازد. 1- ابتدایی 2- میانی 3- نوین
تحول اساسی در انتقال از مرحاه اول به مرحله دوم توسعه زبان بویژه زبان نوشتاری است وتحول بنیادی از میانی به نوین قواعد نهاد مند نظم هنجار بخش یا قوانین است به هر حال تحلیل پارسونز از تکامل کوشش است برای به نظم کشیدن گونه های ساختاری و ارتباط متوالی آنها، پس نوعی تحلیل ساختاری تطبیقی بشمار میرود.

0

کارکرد گرایی ساختاری تالکت پارسونز:
پارسونز معتقد است یک کارکرد مجموعه فعالیت هایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای اجتماعی انجام می گیرد بر اساس این تعریف چهار تکلیف را برای همه ی نظام ها ضروری می داند:
1- تطبیق: یعنی هر نظامی باید با محیطش سازگاری ایجاد کند و محیط را با نیازهایش سازگار کند.
2- دستیابی به هدف: هر نظامی باید هدف های اصیل خود را تعیین کند و به آنها دست یابد.
3- یکپارچگی: هر نظامی باید روابط متقابل اجزایش را تنظیم کند.
4- سکون یا نگه داشت الگو: هر نظامی باید انگیزش های افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده یاین انگیزش ها را ایجاد نگهداری و تجدید کنند.این چهار تکلیف با چهار نظام کنش پیوند دارد که به شرح زیر است: