نظریه های کشمکش در جامعه شناسی تاریخی
از نظر«کارل مارکس» و «ماکس وبر» انقلابهای اجتماعی، همانطوریکه از نابرابری بالا منتج می شود، باعث بسیج جمعی زیردستان[1] برعلیه فرادستان[2] می شود.(استدلاهای تئوریکی شان در جدول 1 11 صفحه 157 و جدول 2 11 صفحه 158 خلاصه شده است) اگر چه تئوریهای انتزاعی «مارکس» و«وبر» به هم نزدیک اند ولی تفاوت مهمی در فرمول بندی هریک وجود دارد: یکی از تفاوتها این است که مارکس انقلاب طبقه کارگری را بطور اجتناب ناپذیری ناشی از تناقضات سرمایهداری و استعمار سیستمایتک نظام سرمایه داری می دانست در حالیکه «وبر» انقلابها را از لحاظ تاریخی محتمل[3] میدانست و اجتناب ناپذیر بودن را قبول نداشت. تفاوت دیگر اینجاست که «وبر» کشمکش درونی را تا اندازهای به فرایندهای ژئوپولیتیک خارجی مرتبط میدانست که بر مشروعیت رژیمهای سیاسی تأثیر میگذارند.
تفاوت دیگر این است که «وبر» قدرت[4] و تجلی اش در دولت را عاملی مجزا و متمایز می دانست و در حقیقت پایه ای مجزا برای قشربندی می دانست در حالیکه «مارکس» دولت را به سادگی به عنوان ابزار طبقه مسلط و ساختاری سطحی از روابط اقتصادی زیرین می دانست. با این حال و با وجود تفاوتهایشان، هر دو نظریهپرداز سعی کرده اند تفسیری تاریخی درباره زمان احتمالی انقلاب توسعه دهند. تلاشهای هردو نظریه پرداز برای تحلیل کشمکش انقلابی بوسیله داده های تاریخی باعث شده که حوزه جدیدی از تئوریهای کشمکش در دوران معاصر ساخته شود. این حوزه نظری، شامل توصیف های تاریخی کشمکش در جوامع کشاورزی در حال انتقال به مدرنیته است. تلاشهای مهم در حوزه مذکور به استفاده از تحلیل های مقایسه ای از گزارشهای موردی تمایل دارندتا بدینوسیله توضیحی تحلیلی تر، انتزاعی تر و قابل تعمیم درباره شرایط عمومی بوجود آورنده کشمکش اجتماعی بسازند.
- ادامه مطلب
تاریخ: چهارشنبه , 17 اسفند 1401 (18:06)
- گزارش تخلف مطلب